هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

خونه نو مادرجون رقیه و دایی مجتبی

1393/8/5 9:05
نویسنده : maman sima
1,875 بازدید
اشتراک گذاری

حدود یکسال و سه ماهه که من طبقه پایین خونه مامانم هستم تو این مدت از اینکه کنار مامانم بودم بی نهاااااااااااااااایت لذت بردم ، صبحها می اومد پیش هلیا و من با خیال راحت میرفتم سر کار ، عصری که برمیگشتم خونه مامان با ما ناهار میخورد ، شب هم می اومد پیشمون ....

سعادتی که این مدت نصیبم شد رو هر روز شکر میکردم اما چه زود تموم شد ، خونه نو مامان آماده شد و مامان رفت خونه نوشون پیش داداش مهرداد و داداش مجتبی اینا .

خوشبحال داداش ها که هر روز که از خواب بیدار میشن و موقعی که شبها میرن بخوابن چهره دوست داشتنی مامان رو میبینن ، قدر این نعمت رو بدونید ...

مهرماه خیلی سرم تو اداره شلوغ بود همکارم رفته بود سفر حج و دست تنها بودم ، ماموریت تهران و برگزاری چند جلسه و همایش و .... بعلاوه جشن عروسی پریسا و جشن تولد هلیا و ....

اونقد سرم شلوغ بود که نتونستم تو جمع کردن وسایل خونه مامان و اثاث کشی کمکشون کنم ، مامان اینا هم همه وسایلشون رو یکجا نبردن در طول یک هفته کم کم اثاث کشی کردن و من اصلا متوجه این موضوع نشدم ، شب بعد عروسی پریسا ، داداش مهرداد اس ام اس زد که هواستون به واحد بالا باشه ما امشب خونه جدید می مونیم .

روز تولد هلیا رفتم پارکینگ دیدم تعدادی از اثاثیه مامان اونجاست و قراره ماشین بیاد ببره ، بغض گلوم را فشرد و چشام پر از اشک شد تازه احساس کردم مامان اینا از این خونه رفتن ...

 مامان جونم بابت همهدردسرهایی که این مدت بهت دادم ازت معذرت میخوام و خیلی خیلی ممنونم  ، واسه همه خستگی هایی که نتونستم واست کاری انجام بدم ازت معذرت میخوام  ، بابت مهد بردن و آوردن های هلیا ازت ممنونم ...

خوردن صبحونه و ناهار و شام در کنار تو برام بزرگترین سعادت و طعم خوشبختی بود ، از اینکه هر روز چهره و لبخند ناز و دوست داشتنی ات رو میدیدم برای من بزرگترن نعمت بود ، خدا سایه ات را از سرمون کم نکنه ، ایشاله همیشه سالم و شاد باشی ....

مامان جونم خونه نوتون مبارک ایشاله بزودی واسه مهرداد یه عروس خوشگل و خوب بیاری تو اون خونه .

داداشی ها خونه نو شما هم مبارک .

هلیا جون در خونه نو مامان :

این هم عکسهای هلیا جون و آرتین جون تو خونه دایی مجتبی:

 

پسندها (6)

نظرات (5)

باران ، مامان نگار اردیبهشتی
7 آبان 93 8:38
سلام :دختر خاله مهربون جای مامان و داداشی تو خونه خالی نباشه،خونه نوشون هم خیلی خیلی مبارک خیلی خوشحال شدم ان شاءا... به سلامتی و شادی باشه و توی این خونه ها خاطرات شیرینی همه در کنار هم داشته باشن ان شاءا... شما هم به زودی تشریف ببرید خونه جدیدتون سلام ما رو هم به همشون برسون
maman sima
پاسخ
سلام عزیزم، مرسی ایشاله شما هم بزودی برید خونه خودتون
سمانه جوووووووووون
8 آبان 93 10:13
سلام دخترخاله عزیزم: جدی جدی رفتن تو خونه تنها موندید،امیدوارم جای خالیشون رو تو خونه احساس نکنی و ان شاء الله همیشه در زیر سایه خانواده وبخصوص مادرتون زندگی کنید. خونه نوشونم مبارک باشه از طرف ماهم به خاله جون اینا تبریک بگیرید. امیدواریم شما هم هر چه زودتر به منزل جدید خودتون برید.هلیا جونم از طرف ما ببوسش./
maman sima
پاسخ
آره جاشون تو خونه خیلی خالیه اما خوشحالم رفتن خونه نو مرسی عزیزم
مامان وبابا ستیلا
18 آبان 93 12:19
باسلام فراوان .مرسی ازنظری که برامون گذاشتید.
دخترباران،خاله رباب
27 آبان 93 1:08
سلام منزل نو مبارک هلیاجونو ببوس و به خاله سلام برسون
maman sima
پاسخ
سلام عزیزم مرسی بهون سر زدین شما هم حدیث جون رو ببوسین
حمیده جون
13 آذر 93 23:50
خدا سایه گرم و پر مهر حاج خانوم و همه مادرها رو واسه خانواده شون نگه داره گلم از طرف ما هم خونه نو رو تبریک بگو بهشون
maman sima
پاسخ
مرسی عزیزم . ایشاله