سرماخوردگی شدید هلیا جون
هفته گذشته ، روزهای خوبی رو پشت سر نگذاشتیم چون خونوادگی مریض شدیم و داریم با ویروس سرماخوردگی شدیدی دست و پنجه نرم میکنیم .
5 شنبه رو مرخصی گرفتم تا بخاطر خستگی شب قبل ( شب یلدا ) استراحت کنم ، اما صبح با سرفه های هلیا از خواب بیدار شدم ، سریع نوبت دکتر گرفتم و ظهر با باباحمیدرضا ، رفتیم مطب دکتر باطبی . هلیا جون خیلی خوب و اروم گذاشت دکتر معاینه اش کنه و بعد با شربت اموکسی سیلین 400 - دیفن هیدرامین - سرماخوردگی کودکان برگشتیم خونه .
دختر نازم ، مدام روی پاهام بی حال و بی قرار دراز کشیده بودی ، دردهای عضلاتم مجبورم کرد تا ساعت 11 نیمه شب 5 شنبه من هم برم درمانگاه شفا و دو تا پنی سیلین نوش جون کنم و برگردم خونه .
بابا حمید رضا هم از هفته قبل درگیر این بیماری بود ، 5 شنبه و جمعه رو خونه موندیم تا استراحت کنیم. حالت خوب نبود واسه همین شنبه رو هم مرخصی گرفتم . از 5 شنبه تا 2 شنبه فقط و فقط روزی یک یا 2 لیوان شیر می خوردی و بس . حسابی لاغر و ضعیف شدی .
روز شنبه و یکشنبه اوج بی قراری ات بود اونقدر گریه کردی که اشک من هم دراومد، بهونه میگرفتی و اصلا معلوم نبود چی می خواهی ؟؟؟ تا می اومدم پیشت جییییییییییغ میزدی و میگفتی به من دست نزن ، مونده بودم چکار کنم ، سه بار اساسی نشستم همراهت گریه کردم . تا می دیدی دارم اشک میریزم می اومدی بغلم میکردی و اشکهام رو پاک میکردی من هم سریع اروم میشدم و ناز و نوازشت میکردم تا تو هم اروم بشی .
از ظهر دوشنبه کم کم بلند شدی و کمی بازی کردی ، چند لقمه هم نون خوردی ......... آی خداااااااااااااااااا انگار دنیا رو به من دادن . خدایا شکرت .
هنوز هم سرفه های بدی میکنی و کاملا خوب نشدی اما شکر خدا میل به غذا خوردنت بهتر شده و در طول روز مشغول بازی کردن هم میشی .
الهه ناز من ان شاءالله هیچ وقت مریض نشی ، همیشه سالم و سرحال و شاد باشی چون مامان و بابا تحمل مریضی جیگرشون رو ندارن .
ضمناً از بس این روزها تحرک نداشتی و استراحت کردی دچار یبوست شدی فعلا دنبال درمان این مشکلت هستم .