هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

شیرین زبونی های هلیا

1391/5/11 8:22
نویسنده : maman sima
1,310 بازدید
اشتراک گذاری

به هلیا گفتم آماده شو با اکرم جون برین پارک . هلیا خوشحال رفت آماده شد دم در به اکرم نگاه کرد و گفت : به خدااااااااااااا موهام رو شونه کردم ...ههههههههههههه اولین بار بود قسم میخورد.

جدیدا کلمه « بدبختیه » را خیلی بکار میبری مثلا دیشب داشتی نقاشی میکشیدی کاغذت کمی کثیف شد با دستت به جای کثیف نقاشی ات اشاره کردی و گفتی : این و ببین بدبختیه هاااااااااااااااااااااااا...

هفته قبل که تب داشتی با اصرار بردیمت دکترباطبی ، توی راه مدام میگفتی من رو دکتر امیری نبرید من و بابایی هم متعجب از اینکه مگه دوسال قبل که اونجا میبردمت یادته !!!! ( فکر کنم از صحبتهای من پیش دوستان و ... درباره طرز معاینه ایشون که باعث میشه بچه ها از دکتر رفتن بترسن این رو فهمیدی باز هم خیلی جای تعجب داره )  خلاصه مطب دکتر باطبی چنان فیلمی بازی کردی که بیا و ببین . حاضر نشدی روی صندلی کنار دکتر بنشینی رفتی روی صندلی های انطرف اتاق نشستی اقای دکتر که خیلی مهربون بود به من و بابایی گفت اصلا کارش نداشته باشید هر جا راحته بنشینه . بعد که خواست گوشات رو معاینه کنه با دو تا دستهات گوشات رو گرفتی و گفتی نمی خوااااااااااااااااااااااااااااام بالاخره با اصرار یک گوشت معاینه شد بعدش دیگه کم کم همکاری کردی و گذاشتی کامل معاینه بشی من هم یواشکی یه دونه شیر موز گذاشتم روی میز اقای دکتر و  ایشون هم اون رو با یک دونه چوب معاینه بهت جایزه داد... اقای دکتر باطبی هم گفت : خوشم آومد بچه زرنگیههههههههههههههه .

چون تکرار فامیل اقای دکتر واست سخته اسمش رو از من پرسیدی من هم گفتم اسمش « جواد » هست حالا هر کی میاد خونمون میگی دکتر جواد خیلی مهربونه ...

این دستشویی نگه داشتنهات و بعد یکی دوساعت واسه جیش کردن رفتنهات بالاخره کار دستمون داد از دیروز سوزش ادرار گرفتی و موقع جیش کردن گریه میکنی خودت گفتی من رو ببرید دکتر زود خوب بشم ساعت 7عصر با دهن روزه بردیمت دکتر ، اینبار همکاری ات عالی بود وزنت از هفته قبل که بردیمت دکتر نیم کیلویی کمتر شده چون آنتیبیوتیک مصرف کردی متاسفانه این هفته رو هم باید دارو مصرف کنی ، دکتر هم آزمایش فرستاد، ازمایشگاه یک قوطی واسه نمونه ادرار داد اوردیم خونه که فقط تونستیم 5 میلی لیتر نمونه ازت بگیریم اخه مقدار جیشت کم شده ولی تند تند میری دستشویی ... خدا کنه زود زود حالت خوب شه اخه من خیلی غصه میخورم...

هلیا جون هفته قبل تب شدیدی داشتی ، مامان : دخترم می خواهی بریم دکتر معاینه ات کنه زود حالت خوب بشه؟؟؟      هلیا ( با پوزخند ) : مامان جان آخه این چه حرفیه که میزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مامان : هلیا جون خدا کنه دیگه مریض نشی مامانت مریضه شه ...  هلیا : نه مامان خدا کنه همیشه من مریض شم شما مریض نباشی .... ( الهی دورت بگردم مادررررررررررررررررر)

هلیا بعد از کلی بازی و ورجه وورجه کردن خسته وسط حال دراز کشده و مامان در حال تماشای سریال ماه رمضان بنام « خداحافظ بچه » : هلیا : مامان یکم با من حرف بزن ، من رو یکم تحویل بگییییییییییییییییییییر آخه .

کلمات زشت و زیبای جدیدی یادگرفتی و جانشین قبلی ها کردی : وقتی از کسی عصبانی باشی می گی : کله پوک ، دیوونه ، احمق ، کره خر ( اینها نتیجه دوستی با بچه های همسایه است ) کلمات زیبا و قشنگی که میگی : قربونت برمممممممم، عزیز من ، ننه جان ، بله ، لطفا ، الهی شکر و ...   

هلیا : لپ راستم واسه مادرجون رقیه است ، لپ اون طرفی واسه مادرجون کبری است هیچ کس دیگه نمی تونه لپ های من رو بوس کنه !!!! بقیه جاها نصف مال مامان نصف مال باباست ....     

  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

دایی مهرداد
8 مرداد 91 17:03
موش بخورتت کوچولو...
مامان آرشيدا
9 مرداد 91 1:04
سلام
هليا جونم انشاالله كه زود زود خوب بشي.


حالم خوب شده دوست گلمممممممممم ممنون.
مرضیه مامان فاطمه
9 مرداد 91 10:47
ماشاء ا... به هلیا جون به خاطر شیرین زبونی هاش خدا حفظش کنه با عکسهای تولد چهار سالگی آپم
مامان آرتین
10 مرداد 91 9:08
الهییییییییی . موش نخورتش . بهش بگو یه حاهایی رو هم واسه ما بزاره . دستی بازویی انگشتی
حمیده جون
10 مرداد 91 11:27
جیگرتتو بخورم با اون حرفای بزرگونت ملوسک....
مامانی و آیدا
10 مرداد 91 11:40
کلمات زشت چقدر بانمک بودن ) البته قطعا کم کم حذف میشن خیالت راحت . بچه ها متوجه میشن که کدوم کلمات بد هستن و دیگه تکرارشون نمیکنن امیدوارم دخترک کوچولو دیگه مریض نشه و سلامت باشه
مامان ساینا
11 مرداد 91 11:30
وای ماشاله به شیرین زبونیات. چقده بامزس. جایی می خوندم دخترها مقلدهای خوبی هستند.