هلیا و تولد دوسالگیش
دختر نازم تولد یکسالگی ات که تازه دو سه روز بود راه افتاده بودی و خیلی هم تو جشن تولدت بچه خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی .
البته تو آتلیه یه خورده کوچولو گریه کردی ............................
تولد دوسالگی ات بخاطر فوت بابابزرگ مهربونت که خییییییییییییییلی دوست داشت جشن تولد بزرگی نداشتیم خودمونی ها جمع شدیم و کیک خوردیم ........................
بقیه عکسها رو ادامه مطلب ببین .
هلیا جونم روز تولدت از آتلیه آندریا وقت گرفتم بابایی اومد دنبالمون با اکرم جون ، مادرجون ، زن دایی فهیمه و آرتین گلی رفتیم آتلیه اما به محض رسیدن شروع کردی به گریه که بریممممممممممممممممممممم من نمیخوام عکس بگیرم ، فکر کنم از دکوراسیون آتلیه خوشت نیومد و ترسیدی ای جووووووووووووووووونم
بالاخره من و بابای راضی ات کردیم بیای داخل اما همش گریه میکردی بعد راضی شدی که با من و بابایی عکس سه نفره بگیری
الهی فدات بشم که اینقدر تو عکست اخم کردی و می خوای گریه کنی دلبرمممممممممممممممممممممممم
همون شب مادر جون و دایی ها و عمه ها و زهرا جون ( مامان محمد مهدی)اومدن خونه ما و من هم به صرف کیک و شیرینی و میوه و ساندویچ الویه ازشون پذیرایی کردم شما هم خیلی بهت خوش گذشت .
کلی هم عکس انداختیم:
این هم عکس تکی شما که البته تو بغل من گرفته شده و با فتوشاپ تکی اش کردن .