هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

یواش کار کن خسته نشی

1390/2/26 9:00
نویسنده : maman sima
650 بازدید
اشتراک گذاری

*دیروز صبح با اکرم جون رفتید خونه مادرجون و من هم از سر کار اومدم اونجا ، مثل همیشه خودت رو زدی به خواب بعد یهو بیدار شدی و مثلا من ترسیدم بعد بغلم کردی و بوووووووووووووووووووووووووووس

*مدام می چرخی و می آی می شینی بغلم و لپ های مامانی رو میکشی و دندونهای کوچولوت رو محکم رو هم فشار میدی و باز بووووووووووووووووووووسم میکنی من هم به چشمات خیره شدم و از اینکه اینقدر مامانی رو دوست داری لذت میبرم ( این لذت رو با هیچ چیزی تو دنیا عوض نمیکنم )

* دیروز اومدی بغلم نشستی و گفتی مامان با هم نقاشی کنیم ؟ من هم گفتم الان خسته ام بخوابیم بعد نقاشی کنیم ، گفتی : سر کار رفتی یواش کار کن . من هم گفتم واسه چی ؟؟ گفتی : یواش کار کن خسته میشی بعد دستات آخ میشه هاااااااااااااااااااااااااااااااااا.      خدایا هزاران هزار بار شکرت بابت این فرشته ای که به من عطا فرمودی شکر شکر و باز هم شکر

* می گی بابای من خیلی قویه و زورش خیلی زیاده میره با هاپو دعوا میکنه بعدش هاپو رو میزنه هاپو هم فرار میکنه میره خونشون ( خونه باغ روستا یک سگ میاد نزدیک خونه مون و شما از اون می ترسی و از بابایی می خوای تا با سگ دعوا کنه)

* دایی مهرداد از نمایشگاه تهران 12 تا کتاب واست خریده و از من می خوای هر روز تموم اونها رو واست بخونم تقریبا داری همه رو حفظ میشی ، گاهی هم اونها رو رنگ آمیزی میکنی و بعضی وقتها خودت از روی شکل هاشون اونها رو می خونی .

* قصه های مورد علاقه ای که بیشترشون رو مامان از خودش ساخته و هر روز چندین و چند بار واست تعریف میکنه :  هاپو بدون اجازه مامانش میره کوچه ... ، قصه پروانه کوچولو که نی نی میگیره داخل پلاستیک ... ، قصه اقا کلاغه که گردوی هلیا رو می گیره ... ، قصه اقا خرسه که خیلی تنبله ... ، قصه هلیا جون که از کوچه پول پیدا میکنه ... ، قصه حسنی که حموم نمیره... ، قصه شنگول و منگول و ... ، قصه ماهی کوچولو می خواد از اب بیاد بیرون ... ، قصه پیشی میاد جوجو رو بخوره ... ، قصه هلیا که میره آرایشگاه ... ، قصه نی نی که تو خیابون گم میشه ... ، قصه هلیا که میره مهد کودک و .....................

 * شب موقع خواب میگی مامان قصه بگو بعد من چند تا قصه واست میگم و شما هنوز بیداری بعد میگم بسه حالا بخواب . بعد می گی : یکبار قصه اقا خرسه بگو یکبار قصه پیشی بگو یکبار هم قصه اقا گرگه شنگول رو میخوره بگو بس.

* چند روزه نمی دونم از کجا یاد گرفتی همش میگی مامان من خوشگله ، مامان مهدیس خوشگل نیست !!!!!!!!! اگه زن عمو این حرفت رو بشنوه خیلی ازت ناراحت میشه هااااااااااااااااااااااااااااااا.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ماهان
26 اردیبهشت 90 9:33
قربون این دخمل شیرین زبون


خدا نکنه خاله جووووووووووووووووووون
مامان هلیا
26 اردیبهشت 90 9:37
دخترت خیلی با محبته دخترا کلا" از یه سنی سعی می کنن جا پای مامان بزارن یواش یواش حرفاش و کاراش مث خودتون میشه بوسسسسسسسسسس


سارا جان ممنونم که به وبلاگ سر میزنی ، قربون محبت این دخمل ها برم من که سرشار از عشق و محبتن البته همراه با عشوه و ناز فراوون.هلیا جون رو ببوس
الهه
26 اردیبهشت 90 11:19
جونم به این همه شیرین زبونی ...ببوسش


الهه جان مرسی که به وبلاگ سر میزنی ، گل پسرت رو ببوس.
مامان مسیح
26 اردیبهشت 90 18:31
سلام... متن زیباتونو توی مسابقه خوندم...اسم بسیار زیبایی و نازی انتخاب کردین..امیدوارم موفق باشین...


ممنونم مامان مسیح اسم گل پسر شما هم خیلی زیباست ، باعث افتخارمونه که مهمون وبلاگ ما شدی ، همیشه بیا خوشحال میشیم.بوس بوس بوس
سارا مامان نگار
28 اردیبهشت 90 14:34
سلام به هلیا عسلی و مامان مهربونش ممنون که به ما سر زدیییییییی


سلام سارا جان ، من شما رو لینک میکنم تا همیشه بهتون سر بزنم شما هم این افتخار رو میدین ؟؟؟؟؟
نگار جان رو ببوس
سمیرا مامان سپهر
28 اردیبهشت 90 19:33



سلام سمیرا جان ممنونم که به ما سرزدی .
سمیرا مامان سپهر
30 اردیبهشت 90 11:02
گل دختر
31 اردیبهشت 90 5:00
جیگر اینهمه مهربونی و شیرین زبونی رو برم من



ممنونم خاله جووووووووووووون هانا رو ببوس
فرناز مامان آنیسا
1 خرداد 90 7:39
وای قربون این پرسنسس کوچولو برم شیرین زبونو


خدا نکنه خاله جووووووووووووووووووون