شیرین زبون مامان
دیروز با اکرم جون و مژگان جون رفته بودی پارک دردونه ها ، موقع برگشتن از سوپری واست خوراکی خریده بودن اما به هر سوپر مارکتی که می رسیدی می گفتی واسم خوراکی بخرید ، بالاخره مژگان جون گفته بود دیگه پول ندارم ، شب خونه عمه صغری نشسته بودیم که اومدی از کیف من پول برداشتی و بردی دادی به مژگان جون ، مژگان گفت :هلیا این پول واسه چیه ؟؟؟؟ گفتی : شما پول نداشتی !!!
چند روز قبل بهت گفتم برو اسباب بازیهات رو جمع کن ولی توجهی نکردی این مطلب رو چند بار تکرار کردم بعد در حالی که انگشت اشاره ات رو به سمت من گرفته بودی با تاکید و تهدید گفتی : اگه من رو اذیت کنی بهت شکلات نمیدم !
داشتم واست قصه میگفتم که هلیا جون از کوچه پول پیدا کرده بود و می خواست برگردونه به صاحبش و ........... وسطش سوال کردی : مامان من لباس چی پوشیده بودم ؟؟؟!!!
دیشب من و شما با مژگان جون و اکرم جون سوار ماشین شدیم بعد برگشتم به اکرم گفتم هلیا نشسته حرکت کنیم با صدای بلند گفتی : آره من نشستم بروووووووووووووووووو.
جدیدا هر کاری که ازت می خوام انجام بدی قبل از انجام دادنش از من می پرسی : اگه این کار رو نکنم چی میشه ؟؟؟؟؟ مثلا دیشب بهت گفتم برو کنترل رو بیار صدای تلویزیون رو کم کنم . گفتی : اگه صدای تلویزیون رو کم نکنی چی میشه ؟؟؟ من هم گفتم سر مامان درد میکنه . بعد سریع رفتی کنترل رو اوردی گفتی : حالا سرت درد نمیکنه ؟؟؟!!!
دیشب موقع خواب کلی واست قصه گفتم اما نخوابیدی ، خسته شدم گفتم دیگه قصه نمی گم بخواب دیگه . بعد گفتی : مامان باز هم قصه بگو گناه دارممممممممممممممممم.
در طول روز میرفتی بالای مبل ها و تموم لامپ ها رو روشن میکردی و اکرم جون بهت میگفت : الان روزه اگه همه لامپ ها رو روشن کنی پول برق زیاد میاد اونوقت بابایی پولش تموم میشه . دو شب قبل شام مهمون داشتیم، رفتی بالای مبل و چند تا از لامپ ها رو خاموش کردی . بابایی گفت هلیا داری چکار میکنی ؟ گفتی : اگه همه لامپ ها روشن باشه پول زیاد میاد !!!! مهمون ها هم خندیدن و گفتن بچه مفهوم یارانه ها رو خوب متوجه شده .