سومین سالگرد بابابزرگ هلیا
برخیز پدر که باز بیدار شوی
این قافله را دوباره سالار شوی
دل را به فدای قدمت میریزم
یک بار دگر اگر تو تکرار شوی
سه سال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزار پدر عزیزمان
حاج ابوالقاسم خدادادی
سپری می کنیم و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آید
و دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم
ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما
و مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست.
« روحش شاد و یادش گرامی باد »
برای شادی روحش صلوات
دلنوشته : باباي قشنگم سلام.باباجونم امشب خيلي دلم گرفته...خيلي دلم برات تنگ شده ...منم مثل بچه های کوچیک که غروبها اگه باباشون دیر کنن باباشونو مي خوان بغض گلوم رو گرفته...باباي مهربون ونازنينم...بابا امروز سالگرد خداحافظی توست ، چکار کنم گريه امونم نميده...ازدستم ناراحت نشو...آخه دلم برات تنگ شده... چرا همه دورهم شادند وسايه پدربالاسرشونه وتونيستي....؟چراهمه نوه ها میرن پیش بابابزرگشون ولذتشو میبرن اما هلیا ، ارتین ، یاسین و ... شما رو ندارن؟ بابا چرا اينقدر زود از پيش ما رفتي...؟ چرا سايه تو اينقدر زود از سر ما كم كردي...؟ چرا بابا چرا...؟!