هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

عفونت چشم هلیا جونم

1392/6/12 7:26
نویسنده : maman sima
749 بازدید
اشتراک گذاری

روز 5شنبه عصر طبق روال هر هفته رفتیم روستا ، چون روستا رو خیلی دوست داری و واقعا لذت میبری، با اینکه سرما خورده بودی تصمیم گرفتیم تعطیلات رو روستا بمونیم ، تا اخر شب حسابی تو حیاط بازی کردی و اتیش سوزوندی ، صبح جمعه که از خواب بیدار شدیم دیدم کنار چشم چپت ترشحات زرد رنگ هست با هم رفتیم دست و صورتت رو شستیم بعد از خوردن صبحونه دیدم این ترشحات همچنان ادامه داره و بعلت چسبناک بودنش مژه هات رو بهم چسبونده ، به توصیه مادرجون کبری با چایی مژه هات رو شستشو دادم که خیلی بهتر شد ، چند ساعت بعد دیدم پلک هات متورم شدن و رو به قرمزی میزنه ، چشمت هم کوچک شده ، بعد ناهار وسایلمون رو جمع کردیم و امدیم بجنورد، روز جمعه بود و مطب دکترها تعطیل بودن رفتیم درمانگاه شفا ، دکتر هم  چند تا شربت واسه سرماخوردگیت و یک قطره انتی بیوتیکم واسه چشمت تجویز کرد .

( عکس از چشم هلیا جون در روز چهارم عفونت )

قربون دختر گلم برم که واسه دکتر رفتن و دارو خوردن اصلاً اذیتمون نمیکنه، شب قرمزی چشمت بیشتر شد و همچنان ترشحات زرد از چشمت بیرون می اومد ، حسابی نگران شده بودم به خاله طیبه آرتین جون که پرستاره زنگ زدم گفت قطره یک نوع آنتی بیوتیکه و چند روز طول میکشه تا اثرش مشخص بشه ، به همکارم زنگ زدم چون همسرش پزشکه متاسفانه گوشی اش خاموش بود ، رفتم با دایی مهرداد اینترنت سرچ کردم و اطلاعات کافی رو درباره علائم عفونت چشم و قطره ای که دکتر تجویز کرده گرفتم...

شنبه رو هم مرخصی گرفتم تا حالت بهتر شه ، صبح بیدار شدم تا قطره رو داخل چشمت بریزم دیدم اونقد مژه هات محکم بهم چسبیده که اصلا نمیتونم بازش کنم ، رفتم چایی دم کردم و با پنبه مژه هات و خیس کردم که از خواب بیدار شدی و نشستی هر چی تلاش کردی چشمت باز نشد شروع کردی به گریه کردن ...

الهی برات بمیرم عزیزدلم ، دل من و بابایی واست کباب شد ، بابا با نگرانی رفت اداره ، من هم نشوندمت بغلم و  شروع کردم باهات حرف زدم و مشغولت کردم تا کم کم به امید خدا تونستم با پنبه و چایی چشمت رو باز کنم ،سریع با بابایی هم خبر دادم که نگران نشه ، بعد با همکارم تماس گرفتم و  وضعیت چشمت رو براش گفتم تا با همسرش مشورت کنه ببینم چکار کنم ، همسرش گفته بود نیازی نیست بریم متخصص ...

اما چشم عضو حساسیه ، وقتی میدیدم چشمت ورمش بیشتر شده ، داخل چشمت هم کاملا قرمزشده نگرانیم بیشتر میشد ، با چند تا چشم پزشک تماس گرفتم اما هیچ کدوم نوبت ندادن با اینکه گفتم وضعیت چشم بچه اورژانسیه اما گفتن واسه ماه بعد نوبت دارن، من و همسرم با چند نفر تماس گرفتیم تا از طریق دوست و اشنا نوبت بگیریم بالاخره هلیا رو بردیم مطب خانم دکتر حسینی (جراح و متخصص چشم ) مطبش فوق العاده شلوغ بود حدود 4 ساعت تو نوبت موندیم تا بالاخره هلیا ویزیت شد، خانم دکتر گفت ویروس وارد چشم هلیا شده ممکنه از سرماخوردگی یا خاک بازی هلیا باشه ، گفت 2 هفته طول میکشه تا چشمش کاملا خوبشه ، عفونت چشم واگیره و باید مراقب باشیم به چشم دیگه اش  سرایت نکنه ، 2تا قطره و یک پمادچشم هم تجویزکرد و برگشتیم خونه ، چند ساعت بعد از مصرف داروها دیدم چشمش داره بهتر و بهتر میشه خدارا شکر ...

خدایا همه بچه ها رو سالم و سلامت نگه دار( آمین یا رب العالمین)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان گیسوجون
4 شهریور 92 18:58
ای وای عزیزممممم جفتتون چی کشیدن خدا رو شکر که الان خوبه الهی آمین
حمیده جون
5 شهریور 92 13:57
عکس فرش
8 شهریور 92 17:19
وبلاگتون زیباست... به وبلاگ من سر بزنید... ماندگارترین هدیه برای دلبندت و کسی که دوستش داری... http://aksfarshkashan.blogfa.com
مامان هلنا
10 شهریور 92 10:10
اگه زودتر این پستو خونده بودم بهت میگفتم که چشمش عفونت کرده به خاطر یه چیز آلوده. آخه هلنا همینطور شد. بایه قطره و آنتی بیوتیک و پماد بهتر شد. کاش یهکم عکس میزاشتی


متاسفانه خیلی تجربه بدی بود اما به خیر گذشت آخه خیلی نگران شدم ، از وقتی گوشی ام رو عوض کردم نتونستم عکس بذارم اما انشاله بزودی با کلی عکس میام


مامان مریم
11 شهریور 92 12:13
آخی عزیزم چقدر ناراحت شدم...بغض کردم وقتی نتونسته چشمشو باز کنه خدارو شکر که پرنسسم خوب شده
مامان آرتین
19 شهریور 92 11:49
الهییییییییی .
مامان خورشيد
7 مهر 92 15:54
بلا دور باشه ازش و ازتون كه ناراحتي و مريضي بچه ها آدمو پير مي كنه. مامان و باباها بيشتر از خود بچه ها اذيت مي شن.



ممنونم دوست گلم ایشاله بلا از همه بچه ها دور باشه
منا مامان یسنا
28 آبان 92 23:52
سلام خدارو شکر دختر نازم چقدر زجر کشیده .خداروشکر
مریم اسپرس
27 بهمن 92 17:52
عزیزم شما بوشهری هستی اگه هستی من هم کلاسی زبان سرا هستم مامان هلیا
maman sima
پاسخ
سلام نه عزیزم من خراسانی ام