خاطره خرید کالسکه کوچولو واسه عروسک هلیا جون
دختر نازم اسفندسال قبل یعنی وقتی یکسال و 4 ماهه بودی یک روز تقریبا افتابی که هوا کمی گرمتر شده بود من و شما و اکرم جون رفتیم خیابون خرید .
چون راه رفتن رو کامل یاد گرفته بودی اصلا نیومدی بغلم و همش این ور و اون ور می دویدی و من و اکرم جون هم دنبالت...
خیابون امیریه یهو دیدم رفتی داخل فروشگاه اسباب بازی فروشی و سریع با یک کالسکه کوچولو اومدی بیرون.
گفتم اِاِاِ این رو از کجا برداشتی بگذارش سر جاش ... ولی بیفایده بود و شما باسرعت بیشتر راهت رو ادامه دادی به اکرم جون گفتم شما برو دنبال هلیا تا من پول کالسکه رو حساب کنم . رفتم داخل فروشگاه و فروشنده داشت می خندید خلاصه پولش رو دادم و اومدم پیشت .
تو خیابون شلوغ و پر ازدحام با اون قد ریزه میزه با کالسکه ات میرفتی و من و اکرم مراقب بودیم تا زیر دست و پا نری ، هر چه التماس کردم بیای بغلم نشد که نشد ...
همه برمیگشتن و نگاهت میکردن ، و شما بیخیال راهت رو ادامه میدادی گاهی راست گاهی کج میرفتی وقتی رسیدیم پاساژ لادن داخل پاساژ رو نگاه کردی دیدی به به سرامیکه و صاف سریع کالسکه ات رو برداشتی و تغییر مسیر دادی به سمت داخل پاساژ .
واااااااااااای خدای من دیگه حاضر نبودی از پاساژ بیای بیرون .
بعد که خسته شدی گیر دادی که می خوام بشینم داخل کالسکه . اخه کالسکه وزن شما رو نمی تونست نگه داره اما به خیر گذشت و لج بازی نکردی .
بالاخره بعد از 2 ساعت خسته و کوفته رسیدیم خونه این عکس رو نزدیک خونه ازت گرفتم :