طبیعت گردی هلیا جون
عسل مامان روستا و طبیعت رو خیلی دوست داری ، بابایی هم که بیشتر از شما عاشق طبیعت گردی و گردشه .
واسه همین هم بابایی یک خونه تو روستا ساخته که خداراشکر کابینت هاش رو هم که مسعود تموم کنه عالی میشه...
خونه خیلی خوشگل و دلنوازیه ، هر 5 شنبه جمعه تا بهت میگیم بریم خونه روستا کلی ذوق میکنی و خوشحال میشی .
بعد عید چند شب هم اونجا موندیم و خیلی بهمون خوش گذشته . اخه عمه ها و عمو ها هم هرهفته میان روستا باغشون و مراسم اش خورونشون برپاست .
دیروز هم با دایی مهرداد و مادرجون رفتیم روستا، بابا حمید طبق معمول مسئول پخت ناهار شد واسه همین شغل جگرکی زد ، چون گل نازم خیلی جگر دوست داره .
بعدازظهر رفتیم باغ، پیش عمه ها و اش خوردیم خیلی خوش گذشت چشم نخوره چقدر هم آش خوردی اوووووووووووووووه نوش جونت
بعدش هم با ایلیار و مهدیس کلی بازی کردین .
این هم عکسهاش:
پرنسس کوچولو داره گل می چینه :
وقتی قاصدک رو فوت میکنی
یا با ایلیار چماق بدست شدین :
کنار بابا حمید می خوای چی بچینی ! نمی دونم درخت چیه ؟؟!!
اینجا هم خونه روستاست ، ببینم کدومتون بزرگ شدین ؟؟