هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

................ این روزهای پاییزی

1390/8/19 8:20
نویسنده : maman sima
831 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز 16 آبان  عید قربان بود ، اولین برف و سرمای زمستونی را در وسط پاییز تجربه کردیم ، این طور که پیش میآد امسال زمستون سردی در پیش داریمممممممممممممم.

این روزها اونقدر حرفهای قلمبه سلمبه و جالب میزنی که یادمون نمی مونه ، از بس زیااااااااااااااااااااااده میگما !

*می خوستی بشینی بابایی دستش رو آورد جلو و شما نشستی رو دستش ، بعد به بابایی نگاه کردی و گفتی : دستت رو اینجا میزاری اگه من جیش و پی پی کنم چی میشه ؟؟؟؟ هان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*دیشب خونه مژگان جون اومدی گفتی : ماماااااااااااااان من خوااااااااااااااااااابم میاد گفتم : آخی بیا بغلم بخواب . دستات رو آوردی جلو دیدم یک طناب پیدا کردی، خوابت هم نمیاد بلکه هدفت اینه که واست گهواره درست کنیم اونجا بخوابی ( آی شیطون )

*این روزها هر کس چیزی بهت میگه ، سریع میگی : خودت ... فرقی هم نمیکنه معنی کلمه رو فهمیده باشی یا نه ، مثلا من و نسرین جون با هم صحبت می کردیم نسرین جون گفت مگه قیافه من کفاره داره ، سریع از اونطرف بلند گفتی : خودت کفاره داری ............... .

* این روزها خیلی لجبازی میکنی ، البته میگن اقتضای سن شماست ، اما بعضی وقتها بد جوری کفر همه رو درمیاری ،الهی قربون استقلال طلبیت برم من ، گلم .

اینجا ژستی رو که خانم عکاسی روناک هفته قبل در آتلیه ازت عکس گرفته بود رو برداشتی ،  تا ازت عکس بگیرم ، قربون خنده های مصنوعیت جلوی دوربین برم :

* h از وقتی تونستی راه بری دوست داشتی لباس و کفش و سایر لوازم بخصووووص کفش و دمپایی بقیه بچه ها رو برداری و امتحانشون کنی گاهی اوقات هم بیاری خونه خودمون و بهشون پس ندی !!!!!!! البته الان دیگه خانم شدی و بهشون بر می گردونی ، اینجا خونه نسرین جونه و شما سویشرت آرتین رو پوشیدی :

اینجا هم عزیز مامان داره می خنده البته این خنده از ته دله و هواسش به دوربین نیست، خنده واقعی ات خیلی قشنگتره :

 الهی قربون اون خنده های نازت برممممممممممممممممم من.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

حسین باخویش
17 آبان 90 15:01
سلام زنداداشه خوبم هلیا جان روز به روز جیگرتر میشه اخرش چشم میخورهااااااااااااااا


سلام عموی مهربون هلیا ، خوبی ؟ مرسی که همیشه به وبلاگ هلیا سر میزنی ،چشم قول میدم براش سپند دود کنم چشم نخوره .
سمیه : مامان مسیح مقدس
18 آبان 90 11:32
سلام عزیزم....خوبی ؟ هلیا جوووونم خوبه ؟
چه ناااز شده ماشالله ....چه خنده ی با نمکی ...الهی...


سلام . ممنون . شما خوبی ؟ گل پسر خوبه ؟ مرسی که بهمون سرزدی .
مامانی طاها
19 آبان 90 2:13
مرضیه مامان فاطمه
23 آبان 90 9:34
سیما جون خیلی خوشحال شدم اومدی خونمون ولی ای کاش حالم خوب بود. بابت کادو هم ممنون.
ببخشید دیگه همه چیز شلم شوربا شده بود.
از این به بعد اومدی زود بیا تا بیشتر کنار هم باشیم.


دوست خوبم به من خیلی خونه شما خوش گذشت . کادو هم خیلی خیلی ناقابل بو د به امید دویتی و رفت و آمد بیشتر .بوس
مامان غزل
23 آبان 90 23:39
سلام عسیسمـــــــــ ممنون از حضور پرمهرت تو این مدتـــــــــــــــ عیدتونـــــــــــــ مبارکـــــــــــــــــــــ
مامانی طاها
24 آبان 90 13:19
نخواهم گل که گل بي اعتبار است تمام عمر گل فصل بهار است تو را خواهم من از گلهاي عالم که عطر تو هميشه ماندگار است شبی در محفلی ذکر علی بود ، شنیدم عاشقی مستانه فرمود ، اگر آتش به زیر پوست داری ، نسوزی گر علی را دوست داری . عید غدیر خم بر شما مبارک
مامان ماهان
1 آذر 90 9:07
ای جووووووووووووونم چه خنده نازی
سارا
1 آذر 90 17:01
سلام دوست عزيز مامان مهربون حالت خوبه؟كوچولوي نازت خوبه؟من يه وبلاگ واسه ني ني آيندم درست كردم خوشحالم مي كني اگه بيايي و واسه ما نظر بزاري به اميد ديدار
آذین مامان طهورا
3 آذر 90 18:02
مامان مه یاس
5 آذر 90 14:33
هلیا خانم تولدت مبارک هرروز خانم تر از دیروز
زهره مامان هلیا
6 آذر 90 9:40
ماشالله به هلیا خانوم گل با این حرف زدنای نمکش خاله فرش و خودت لوله کردی


ممنون زهره جان . فرش رو بابایی لوله کذده تا هلیا خانوم راحت دوچرخه سواری کنه و اسکوتر سوار شه .