................ این روزهای پاییزی
دیروز 16 آبان عید قربان بود ، اولین برف و سرمای زمستونی را در وسط پاییز تجربه کردیم ، این طور که پیش میآد امسال زمستون سردی در پیش داریمممممممممممممم.
این روزها اونقدر حرفهای قلمبه سلمبه و جالب میزنی که یادمون نمی مونه ، از بس زیااااااااااااااااااااااده میگما !
*می خوستی بشینی بابایی دستش رو آورد جلو و شما نشستی رو دستش ، بعد به بابایی نگاه کردی و گفتی : دستت رو اینجا میزاری اگه من جیش و پی پی کنم چی میشه ؟؟؟؟ هان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
*دیشب خونه مژگان جون اومدی گفتی : ماماااااااااااااان من خوااااااااااااااااااابم میاد گفتم : آخی بیا بغلم بخواب . دستات رو آوردی جلو دیدم یک طناب پیدا کردی، خوابت هم نمیاد بلکه هدفت اینه که واست گهواره درست کنیم اونجا بخوابی ( آی شیطون )
*این روزها هر کس چیزی بهت میگه ، سریع میگی : خودت ... فرقی هم نمیکنه معنی کلمه رو فهمیده باشی یا نه ، مثلا من و نسرین جون با هم صحبت می کردیم نسرین جون گفت مگه قیافه من کفاره داره ، سریع از اونطرف بلند گفتی : خودت کفاره داری ............... .
* این روزها خیلی لجبازی میکنی ، البته میگن اقتضای سن شماست ، اما بعضی وقتها بد جوری کفر همه رو درمیاری ،الهی قربون استقلال طلبیت برم من ، گلم .
اینجا ژستی رو که خانم عکاسی روناک هفته قبل در آتلیه ازت عکس گرفته بود رو برداشتی ، تا ازت عکس بگیرم ، قربون خنده های مصنوعیت جلوی دوربین برم :
* h از وقتی تونستی راه بری دوست داشتی لباس و کفش و سایر لوازم بخصووووص کفش و دمپایی بقیه بچه ها رو برداری و امتحانشون کنی گاهی اوقات هم بیاری خونه خودمون و بهشون پس ندی !!!!!!! البته الان دیگه خانم شدی و بهشون بر می گردونی ، اینجا خونه نسرین جونه و شما سویشرت آرتین رو پوشیدی :
اینجا هم عزیز مامان داره می خنده البته این خنده از ته دله و هواسش به دوربین نیست، خنده واقعی ات خیلی قشنگتره :
الهی قربون اون خنده های نازت برممممممممممممممممم من.