هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

آلرژی و سرفه های شبانه

دختر گلم سال پیش آلرژی پیدا کردی بردمت دکتر بیوک مرادخانی فوق تخصص الرژی و ریه و ... خوشبختانه با داروهایی که تجویز کرد کمابیش علائم آلرژی ات رو دیگه ندیدم ... دیشب حسن ( پسر خاله هلیا) اومده خوب خونمون ، ظاهراً پای حسن که جوراب پاش بود ، خورده بود به آرنج دستت ، با ناراحتی و پیف پیف کنان اومدی و گفتی ارنجم بوی بد میده چون پای حسن بهش خورده ، بعدش هم رفتی اسپری خوشبو کننده خودت رو اوردی تا به ارنجت بزنی ، هرچی بهت گفتم نزن حساسیت داری گوش بحرفم ندادی ، خلاصه اسپری رو خالی کردی رو آرنج  و زیر بغل و لباست ... بعد نیم ساعت صدای سرفه هات رو از تو اتاقت شنیدم رفتم شلغم خام که خیلی دوست داری واست آوردم بخوری ، بعدش هم شیر و عسل دادم خوردی...
4 آذر 1392

به من میگه الهی پیر شی!

خاله ثریا به هلیا جون گفته بود : الهی پیر شی. هلیا هم خیلی عصبانی اومد پیش من و گفت : مامان خاله به من میگه پیر بشی !! من هم گفتم منظور خاله اینه که بزرگ بشی . هلیا : نخیر خاله نمیگه بزرگ بشی میگه پیر بشی ، من دوست ندارم پیر بشم اِ .... حسن ( پسر خاله ثریا) پیر بشه ...
25 آبان 1392

شیرین زبونممممممم

   *   داخل ماشین نشستیم هلیا به باباش میگه : چراغ وقه ( چراغ قوه ) را بده روشن کنم ... خیلی لذت بردم و مدام ازت میخواستم این کلمه رو تکرار کنی اخه دلم واسه صحبت های غلط غلوطط تنگ شده بود... عشقمی...   * هلیا به باباش میگه : موهات رو ژل بزن این چه وضعیه آخه ، مثل دایی مهرداد موهات رو سیخ سیخی بزن بالا !!!!!!!!!!!!!!!   * وقتی می خوای اجازه بگیری کاری انجام بدی میای میگی : مامان جون خواهش میکنم ... بعد یه عالمه بوسم میکنی ... منم که حساااااااااااس سریع خام حرفات میشم ....   ...
19 آبان 1392

قول میدم شبها جیش کنم...

سکانس اول : هلیا تو تبلیغات تلویزیون میبینه که پوشک هوشمند واسه بچه هایی که شبها خودشون رو خیس میکنن تبلیغ میکنن ، میگه این چیه ؟ اکرم جون ( دختر خاله هلیا) : این واسه بچه هایی که شبها تو خواب جیش میکنن هست. هلیا جون: منم از اینا میخوام . اکرم جون: ولی شما که شبها جیش نمی کنی؟ هلیا جون : شما واسم بخرید من قووووووول میدم شبها تو خواب جیش کنم!!!!!!!!!!!!!!! سکانس دوم : هلیا مشغول نگاه کردن تبلیغ « بالا بالا » میگه : مامان من هم بالا بالا میخوام .  من : باشه دخترم هلیا : دیدی خانومه میگه به هلیا یاد دادم ... من : اره عزیزم دیدم هلیا : پس کی« پایین پایین » میفروشن!!!!!!!!!!!!!!! ...
19 آبان 1392

عکسهای تولد 5 سالگی هلیا جون تو خونه

    هلیا و بابا حمیدرضا: هلیا جون با عروسکی که مربی مهربونش نسرین جون بهش کادو داد: هلیا جون و پریا جون (دختر عمو):         هلیا جون در حال رقص                             خدیا باارزش ترین دارایی زندگیمون رو برامون حفظ بفرما ... آمین       دختر عزیزتر از جونم ایشاله عکسهای جشن عروسی ات رو اینجا ببینم ...     ...
13 آبان 1392

جشن تولد 5 سالگی

امسال تصمیم گرفتم بخاطر اینکه اومدیم طبقه پایین خونه مادر جون و جامون یه خورده کوچیکه از طرفی سرم تو اداره خیلی شلوغ شده ،  جشن تولدت رو در پیش دبستانی واست بگیرم ، اما اونقده اصرار کردی تا یه جشن خونوادگی کوچک هم واست تو خونه گرفتیم ... یه جشن تولد با تم زنبوری ویز ویز...... هفته قبلش تصمیمون جدی شد رفتم پارچه خریدمو دادم خیاط تا واست یه پیرهن بدوزه ، کیک هم سفارش دادم ، اکرم جون هم شبانه روز مشغول درست کردن تم تولد شد ... واسه جشن تولد بینهایت خوشحالی، مدام بوسم میکنی و میگی مامان جون مرسی که برام تولد میگیرن ، چند تا زنبور رو کاغذ کشیدی رنگشون کردی و چشبوندی به دیوار خونمون ، هر روز اهنگ میزاری و میرقصی و هر روز صبح یکی از انگش...
11 آبان 1392