خداحافظ سال 90
سال 90 هم داره تموم میشه و همه در تب و تاب نوروز و آغاز سال نو هستند. سال 90 با خوبی ها و بدی هاش به واپسین روزهای خودش رسیده و من میخواهم ورق روزهایی که بدیها و کدورت ها رو تجربه کردم پاره کنم و بندازمشون دور ...
اگه بخوام یک مرور کلی بر سال 90 داشته باشم درحال حاضر اینها یادم میاد :
سال 90 یک نفر که اصلا ازش انتظار نداشتم با تهمتهایی که اصلا لایقش نبودم بدجوری ناراحت و داغونم کرد ، شکر خدا تونستم غرورم رو بشکنم و برم به دیدار کسی که واااااااااااقعاً دلم رو شکسته بود ، کسی که با حرفهاش کینه ای رو به دلم گذاشت که فکر نمیکردم تا اخر عمرم بتونم ببخشمش و باهاش صحبت کنم اما ، اما به لطف خدا تونستم این ببخش رو در انتهای سال 90 داشته باشم خدایا شکرت .
سال 90 را با چشمانی منتظر برای دیدن دوباره امیرحسین عزیز سپری کردم خیلی خیلی سخت بود .
سال 90 سال خوبی بود چون با داداش مهرداد و داداش مجتبی زمین خریدیدم و به امید خدا سال آینده کار ساختش رو شروع کنیم .
سال 90 همسرم دوباره درس خوندن رو از سر گرفت و در رشته برق الکترونیک وارد دانشگاه شد . اکرم جونم در رشته نقشه کشی صنعتی و نسرین جان هم در مقطع کارشناسی ارشد وارد دانشگاه شد .
داداش مجتبی در ازمون نظام مهندسی قبول شد .
زمستان سال 90 یک اتفاق بد واسه یسنا جون افتاد که خداراشکر به خیر گذشت .
انتهای سال 90 حسین عزیز و مهربون با حمیده جان گل و خانوووووووووووووووووووم ازدواج کرد و پایان خوبی به سال 90 داد.
در کل سال 90 سال خوبی برای ما بود امیدوارم سال 91 خیلی خیلی بهتر ، پربارتر ، خوش تر و سرشار از شادی و سلامتی باشه . الهی آمین .
سال 90سال خوبی برای هلیا جونم بود ،خیلی کم مریض شد ، مسافرت رفت ، تولد سه سالگی اش رو با تم کفشدوزک گرفت ، دوچرخه خرید ، اسکوتر خرید ، تخت و کمد تازه خرید و ... اما زمستون خوبی نداشتیم اخه دو بار به سختی سرما خورد . امسال خیلی هوا سرد بود و واسه اومدن بهار لحظه شماری میکنیم.
اما بد نیست مروری کنم بر رفتارهای هلیاخانوم در سال ٩٠:
* هنوز هم شبها خیلی دیر میخوابی ، اغلب اونقدر اذیت میکنی که مجبور میشیم سرت داد بزنیم تا بگیری بخوابی . باید موقع خواب چند تا قصه جدید بگم تا خوابت ببره . جدیداً میای کنار من میخوابی و بعد که خوابت برد میبرم میگذارم داخل تخت ، که من اصلا این رو دوست ندارم چون کم کم به این روش عادت کردی . نمی دونم چکار کنم شبها زودتر بخوابی . اخه شبها دیر میخوابی و روز بعد تا لنگه ظهر در خواب ناز تشریف داری . عصرها هم اصلا نمی خوابی .
* با بچه ها نیم ساعت اول خوب بازی میکنی اما بعدش کم کم سر ناسازگاری میزاری . وسایل و اسباب بازی هات رو بهشون نمیدی . حتما حتما خودت باید رییس باشی و بقیه گوش به فرمان شماباشند . هرچی شما بگی باید همون باشه . بخصوص ارتین جون رو خیلی اذیت میکنی به هر چیزی دست میزنه میری ازش میگیری و سرش داد میزنی اون هم میترسه و گریه میکنه . البته گاهی اوقات اونقدر با بچه ها خوب کنار میای که تعجب میکنم !!!!!
* هنوز هم تا دقیقه ٩٠ دستشویی نمیری . گاهی این نگه داشتن دستشویی ات به ساعتها میرسه و من خیلی اعصابم خرد میشه اخه میترسم به کلیه هات اسیبی برسه . میبینم داری این پا و اون پا میکنی یا سریع میشینی و تکون تکون میخوری اما میگی من دستشویی نداااااااااااااااارم . جدیدا بابا حمید میگه کسی نمیره دستشویی من برم ؟؟؟؟ اونوقت جلوتر از بابا خودت رو میرسونی دستشویی .
* امسال ناخن خوردنت خیلی من رو ناراحت کرده. نمی دونم چی شد که این عادت بد رو یاد گرفتی . البته در نبود ما این کار رو میکنی بخصوص وقتی جلوی کامپیوتر نشستی و تنهایی داری برنامه کودک نگاه میکنی . جدیدا تا باهات دعوا میکنم میگی : حالا که با من دعوا کردی من هم ناخن میخورم .!!! ای خدا تا بتونم این عادت رو از سرت در بیارم پیر میشممممممممم.
* وقتی میخواهیم بریم مهمونی یک ساعت باید منت بکشیم تا خانوم خانوما لباس بپوشن . بارها من و بابایی از خونه رفتیم بیرون و با قیل و داد هلیا خانوم برگشتیم خونه و بالاخره اماده شده . تازه موقع برگشتن از مهمونی دوباره همین آش و همین کاسه . چون حاضر نمیشی اماده شی برگردیم خونه . گاهی باج میدیم تا خانوم همکاری بیشتری داشته باشه .
* هنوز هم با حموم رفتنت مشکل دارم با هزار دوز و کلک میای حموم اما نمیذاری سرت رو بشورم و موقع شستن سر با جیغ و گریه و داد و فریاد فرار میکنی و تا نیم ساعت بعد حموم هم در قهر بسر میبری .
* هنوز هم به نقاشی و خاله بازی علاقه زیادی داری . تمام کارتون و برنامه کودک حتی موش و گربه رو باید همزمان با تماشا واست تعریف کنیم . این هم خیلی حوصله و وقت میبره که گاهی از توان ما خارجه .
* طبع شعر گفتنت خوبه و مدام با خودت شعرهای جدید ( بدون قافیه ) میگی و با هر آهنگی میرقصی.
* موقع غذا خوردن بسم الله الرحمن الرحیم میگی و موقع سیر شدن الهی شکر ( با کشیدن کف دستهات به صورتت ) و بعد هم با صدای بلند میگی : مرسیییییی.
* از ادمهای غریبه بخصوص اقایون که میان خونمون میترسی و میری داخل اتاقت و نمیای بیرون . اگر هم بیای فقط باید بغل من باشی . علتش اینه که واکسنهات رو همبیشه اقایون زدن . اقایون به زور بغلت کردن و لپت رو کشیدن و ....
* هنوز هم از پوشیدن لباس زیر امتناع میکنی. این هم شده واسه من یک معضل !!!!!!!! میگم چرا نمی پوشی میگی گیییییییییییییر میکنه .
* گاهی اوقات میگی مامان نباید با تلفن صحبت کنه ، با مهمونها نباید خداحافظی کنه ، به مهمونها نباید سلام کنه و ..... و البته من گوش به حرفت نمیدم چون اصلا منطقی نیست و شما کلی قیل و داد راه می اندازی .
* خیلی خوب دارو میخوری ، خیلی مودب صحبت میکنی ، اصلا چه موقع خواب چه بیداری به خودت جیش نمیکنی ، اصلا به وسایل خطرناک دست نمیزنی ، اهل خوردن تنقلات نیستی .
* امیدارم در سال ٩١ عادتهای خوبمون رو پرورش بدیم و عادتهای بدمون رو ترک کنیم .
الهی آمین .
خداحافظ سال 90 .