تصویر خدا از نگاه هلیا جون
چند روز قبل داشتم دفتر نقاشی هلیا جون رو ورق میزدم که یکی از نقاشی هاش نظر من رو به خودش جلب کرد اخه با تمام نقاشی هاش فرق داشت .
هلیا رو صدا زدم و ازش پرسیدم : این چیه که کشیدی ؟
هلیا : این عکس خداست .
مامان : میشه برام تعریفش کنی ( هلیا به توضیح میگه تعریف ) ؟؟
هلیا : این عکس خداست ببین چقد بزرگه ؟؟( صفحه نقاشی اش از بالا تا پایین رو نشون میداد) از اون بالا نگاه میکنه بعد یک نخ میاندازه پایین ، بعدش نینی ها رو با اون نخ میفرسته بغل مامان باباها ... ببین خدا داره میخنده اخه خیلی مهربونه .
من که از تعجب نمیتونستم حرف بزنم بغلش کردم و غرق بوسه اش کردم ...
هنوز هم نمیدونم چطور هلیا به فکر نقاشی خدا افتاده ؟؟؟؟؟؟
فقط میتونم بگم : آفرین دخترم من بهت افتخار میکنم ... خدا تو رو واسه من حفظ کنه عزیزم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی