هلیای ورزشکار
هلیا جون دوچرخه سواری و اسکوتر بازی رو حسابی یاد گرفتی ، بیشتر تمرین و بازی هات رو داخل خونه انجام دادی هر موقع امر فرمودی ما هم قالی خونه رو جمع کردیم تا شما بازی کنی .
اردیبهشت ماه که واسه جشن نامزدی عمو حسین تهران رفته بودیم پاتو تو یه کفش کردی که من اسکیت میخوام بابا جون هم واست یه اسکیت خوشگل خرید شما رنگ قرمزش رو دوست داشتی اما چون سایز پات رو نداشت زرد رو انتخاب کردی . از اون موقع تمرین اسکیت رو از روی فرش شروع کردی و کم کم رفتی رو سرامیک ها و ... هر روز هم به من میگفتی مامان پس کی من رو میفرستی کلاس اسکیت ؟؟؟؟ من هم منتظر بودم کلاس نقاشی ات تموم شه و از طرفی دنبال یک مربی خوب میگشتم اخه کلاسهای اسکیت زیر 4 سال رو ثبت نام نمیکردن و از طرفی خودم هم مایل نبودم در جمع شلوغ بچه های بزرگتر از خودت بری کلاس ، تا اینکه زندایی فهیمه ، اقای صفاری رو بهم معرفی کرد و قرار شد عصر روزهای زوج هفته بریم شهربازی و رو پیست اسکیت اونجا بهت آموزش بده ، اولین تجربه آموزش با « آقا » رو داری و تمام مدت اموزش با اقای صفاری صحبت نمیکنی وقتی خسته میشی زیر چشمی بهم نگاه میکنی من هم میگم : خسته شدی ؟؟ با حرکت سر تایید میکنی ... الهی قربون خجالت کشیدنت برم دختر نازمممممممممممم
اما با این حال پیشرفتت در اسکیت عالیه و مربی ات جلسه دوم خیلی از پیشرفت خوبت تعجب کرده بود و حسابی تشویقت کرد ، ولی 3 جلسه اول کلاست ماه مبارک رمضان بود و عصرها هم من حسابی بی حال بودم و بردن شما به کلاس اسکیت خیلی برام سخت بود اما از این به بعد سعی میکنم روزهای زوج واسه آموزش و روزهای فرد واسه تمرین ببرمت تا زود راه بیافتی .
دیروز که واسه عید فطر تعطیل بودیم من و بابایی شما رو بردیم شهربازی و حسابی تمرین کردی ، دختر گلم با تمام وجود دوستت دارم و عاشقتممممممممممممممممممممم:
بابایی بعد از تمرین در حال عوض کردن کفشهات پاهات رو که حسابی عرق کرده بودن رو بو کرد و گفت : پیف پیف و تو هم از ته دل میخندیدی هههههههههههههه
دوچرخه سواری ( قربون اون گیره های موهات برم که خودت زدیشون ) :
اسکوتر سواری :
و این هم به اصطلاح خودمون « کله ملاق زدن » هلیا جون :
خیلی دوست داریمممممممممممممممممممممممم