هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

این روزها

1392/3/7 9:49
نویسنده : maman sima
482 بازدید
اشتراک گذاری

هلیای قشنگم خیلی وقته درباره حرفهای قلمبه سلمبه ، فکرهای بکر و شیطونیهای جدیدت و خلاصه کارهای این روزهاهی قشنگ زندگیت چیزی ننوشتم امروز تاجایی که ذهنم یاری کنه مینویسم:

- چند هفته قبل شوهر خاله معصوم ( بابای یاسین جون ) از سفر مکه اومد همه واسه استقبال و .... رفتیم . یک هفته بعد بابایی رفت تهران ، از وقتی که شنیدم از تهران راه افتادن ، بهش زنگ زدم تا بدونم کجان و کی میرسن خلاصه آخرین باری که به بابا حمیدرضا زنگ زدم ، گفت تا نیم ساعت دیگه خونه ام ، من هم گفتم : هلیا جون بابا داره میاد خونه . هلیا هم یهو از جاش پرید و گفت : پس چرا هیچ کس نیومد؟؟ من : مگه کسی قراره بیاد ؟ هلیا : آره دیگه مثل اومدن بابای یاسین ، اون همه مهمون اومده بوووووووووووود ، وای گل هم نخریدیم ، گوسفند هم نداریم ... حالا چکار کنیم ؟!!!!!!!!!! من هم توضیح دادم که دختر نازم این مراسم واسه زائرین اجرا میشه نه هر مسافری که از سفر میاد .

- دیشب من ، هلیا و اکرم (دخترخاله هلیا جون) رفتیم شهربازی تا هلیا اونجا اسکیت سواری کنه ، دختر خوشگلی بنام نگین اومد و با هلیا یک دور اسکیت رفت بعدش هلیا بهم گفت : نگین از من پرسید خواهر داری ؟ من هم گفتم : آرم اسمش هم اکرمه ........( ای جونم با اینکه میدونی اکرم دختر خاله ثریاست اما اون رو خواهر خودت میدونی )

- بعد مدتها من و بابا و هلیا رفتیم سمت شهرک فرهنگیان تا من تمرین رانندگی کنم ، هلی جون کلی غر زد که مامان چرا اینقده یواش میری حوصله ام سر رفت ، پاشو بابا رانندگی کنه و ........ بعدش اومدیم خونه ، من به بابا حمیدرضا گفتم مشکل من موقع دور زدن داخل خیابون های کم عرض و چرخوندن فرمون در حالت دنده عقبه و ... بعد بابا ازهلیا خواست سوار موتور شاژی بشه و در حالت فرضی از خیابون کم عرضی که با بالشتها درست کرده بودیم دور بزنه ، هلیا جون هم خیلی خوب این کارو انجام داد ، بعدش با قیافه جدی اومد پیش من و گفت : می خوای فردا بریم شهربازی یکم بهت رانندگی یاد بدم ؟؟؟؟

- فروردین ماه بود که از پنجره حیاط رو نگاه کردی و گفتی : مامان درختها شفوکه دادن ( دلم واسه غلط غلوط حرف زدنهات تنگ شده بود )

- جدیداً صندلی ات رو میزاری کنار سینک و ظرفها رو میشوری اون هم خیلی خوب و تمیز ، واقعا کارت عالیه عشقمممممممممم

- تصمیم هات برای زندگی ات اینه که نه مهد میری ، نه مدرسه ، نه سر کار میری و نه ازدواج میکنی ... بابت تصمیمهای مهم زندگیت ازت ممنونم آخ

- شدیداً سرما خورده بودم اومدی کنارم نشستی و با بغض گفتی : مامان مریض شدی اگه بمیری من چکار کنم ؟؟؟ من هم گفتم عزیزم مگه هر کس مریض بشه می میره ؟؟ من اصلا نمی میرم ، من و بابایی و هلیا هیچوقت نمیمیریم نگران نباش . هلیا : نه مامان من تو فیلم دیدم یه مامان مریض شد بعدش هم مُرد . مامان: نه عزیزم اونها فقط فیلم هستن واقعی نیستن من همیشه پیش تو میمونم نگران نباش . بعدش رفتی پیش اکرم جون و بهش گفتی : تو بجای مامان مریض بشی اون مریض نشه ( طفلی اکرم جون ، قیافه اش با شنیدن این جمله دیدینی بود )

- جایزه های فرشته مهربون خیلی در زیاد شدن کارهای مثبت و کم شدن کارهای منفی ات موثر بوده .

-الهی همیشه زنده  و پاینده باشی نفسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

منا مامان یسنا
8 خرداد 92 23:48
عزیزم قربون این شیرین زبونیات من که امشب حسابی قربون صدقت رفتم وغش وضعف کردم.مامان براش اسپند دود کن.عزیزمی ودلتنگیم بیشتر شدددددددددددددددددددد


قربونت برم منا جون من هم دلم براتون یه ذره شده برنامه بریزیم همدیگه رو ببینیم حتی اگه شده به صرف یک فنجان چایی.
مامان هلنا
9 خرداد 92 7:54
خدا همیشه مامانا و بابا ها رو برای نی نیها و نی نی ها رو برای مامانا نگهداره
الهی امین
مامان هلنا
9 خرداد 92 8:06
مامان مریم
10 خرداد 92 9:27
سیما جون خیلی پست قشنگی بود کلی خندیدم...بازم خدا رو شکر یکی نگران مردن ما هست..!!...تصمیمای هلیا جونم خیلی بامزه بود...قربون برم


مرسی دوست گلم ، اره واقعا همین هم مایه دلگرمیه ...ههههههههه
مامان گیسوجون
10 خرداد 92 13:06
ای جانم قربون اون شیرین زبونیتتتتتتتت
مامان راشین
17 خرداد 92 14:15
salam dokhtare shoma ham kheyli gole khoda hefzesh kone. ye boose ghandi az tarafe rashin.
رضا
19 خرداد 92 14:04
سلام.خوبی؟ یه جایزه برات دارم هرچیزی رو که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون : بسم الله الرحمن الرحیم لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم آمین این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه! پاک کنی یا نفرستی ممکنه آرزوت برآورده نشه الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه..
زهره مامان هلیا
20 خرداد 92 9:56
ماشالله هلیا جونی دیگه خانومی شدی برا خودت
مریم
23 خرداد 92 17:03
عزیزززززززززم عکسای پست قبل هم خیلی قشنگ بودند
نسرین مامان هلیا و دانیال
30 خرداد 92 1:18
هلیای عزیزم قربون شیرین زبونیهات برم.میبوسمت. ببخشید مثل اینکه پیام خصوصیم برات نومده الان برات میذارم