هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

یک پیشرفت خوب دیگه

1390/3/1 9:03
نویسنده : maman sima
414 بازدید
اشتراک گذاری

چشمکدیشب سومین شبی بود که عسل مامان تا صبح کنار مامانی نخوابید .

من  از مدتها قبل منتظر بودم هوای گرم بشه و نگران این نباشم که نصف شب پتو رو بندازی کنار و خدایی نکرده سرما بخوری تا دیگه کم کم جدا از هم بخوابیم ، آخه دختر نازم دیگه بزرگ شده و واسه خودش خانمی شده.

 27 اردیبهشت اکرم جون از من اجازه گرفت تا با هلیا بخوابه من هم اوکی دادم ،شب اول موقع خواب روی پاهام گذاشتمت و برات چند تا قصه خوندم و خوابت برد بعد با اکرم جون کنار هم تا صبح خوابیدید .نصف شب صدای گریه ات اومد خواستم بیام پیشت اما گفتم بزار به این قضیه عادت کنی ، اکرم جون گذاشته بودت روی پاهاش رو دوباره خوابیده بودی .

دیشب سومین شبی بود که کنارت نمی خوابیدم یه خورده هنوز برام سخته و راحت به خواب نمیرم اما مطمئنم زود زود هردومون به این روال عادت می کنیم .

قلببهت میگم مامان رو چقدر دوست داری ؟ / میگی: یکی / من هم  میگم : یکی کمه /میگی : یکی اندازه ستاره هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سوالجمعه عصر سفره سبز دعوت شدیم با هم رفتیم اونجا یک خانمی داشت نوحه و مرثیه سرایی میکرد و بقیه هم گریه میکردن . با تعجب بهشون نگاه کردی و پشت سر هم از من سوال کردی : مامان خانومه چی میگه ؟ خانومها چرا گریه میکنن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من هم گفتم خانومها گریه میکنن چون دوست دارن مثل مادرجون برن مکه .

گفتی : خانومه چی میگه ؟ من هم گفتم : داره دعا میخونه .

و شما صد بار سوالت رو تکرار کردی چون جواب قانع کننده ای از من نمی گرفتی . تا بالاخره مرثیه سرایی تموم شد و شروع کردی به خوردم ژله ، آش ، کشمش، خیار و ............... در این میان چشمت خورد به بچه کوچولویی که سرش رو کچل کرده بودن بلند گفتی : نی نی کچله و زدی زیر خنده ،خانومهای دیگه هم همه خندیدن .هههههههههههههههههههههههه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان ماهان
1 خرداد 90 9:27
سلام خیلی سخته منم فکر کنم نتونم از ماهانی جدا بخوابم بوسسسس


چاره ای نداریم عزیزم اگه بزرگتر بشن سخت تر میشه موفق باشی
مامان ماهان
1 خرداد 90 9:30
دوست جونم ممنونم از لینکت منم شما رو لینک کردم


ممنونم عزیز دلم همیشه بهت سر میزنم گلمممممممممممممممم
مامان هلیا
1 خرداد 90 10:22
آفرین به دخملی
آفرین به مامانش
هرچه زودتر بهتر
هلیای منهم فک کنم بیشتر از 10 روزه که تو اتاق خودش تنهایی میخوابه
بوس سسسسسسسسسس برای هلیا


افرین گل دختر خوشگل نانازی هلیا جون شما که با مامانش همکاری کرده مبارکهههههههههههههههه
بوس بوس بوس
الهه
1 خرداد 90 15:15
خیلی خوبه تبریک می گم
اوا
1 خرداد 90 21:48
سلام
ممنون كه به وبلاگ آوا سر زديد
ماشالله به اين دختر گل
هزار ماشالله


وبلاگ هلياي گل رو لينك ميكنم
منتظر شما هستيم باز به ما سر بزنين


سلام عزیزم
من هم وبلاگ شما رو لینک کردم
امیدوارم بتونیم از تجربیات هم استفاده کنیم
ممنونم که سر زدی گلممممممممممممم
اوا جون رو ببوس
اوا
1 خرداد 90 21:50
مامان غزل
1 خرداد 90 23:47
واقعا سخته
منکه هنوز اتاق غزلی رو نتوستم جدا کنم
تختش رو آوردیم کنار تخت خودمون!!!!!!
نمیدونم باید چه جوری اینکارو انجام بدم؟!!!!


الان بهترین وقته که جداش کنین چون با اومدن نی نی تازه ، خواب غزل جون ممکنه به هم بخوره اخه با صدای نینی ممکنه از خواب بیدار بشه .
شبها وقتی خوابش برد ببرش اتاق خودش و چراغ رو واسش روشن بزارین تا اگه احیانا شب بیدار شد نترسه کم کم عادت میکنه .
مامان فاطمه
2 خرداد 90 13:13
روز مادر بر شما مادر نمونه و فداکار مبارک.
مامان ماهان
2 خرداد 90 16:35
میلاد دختر نبوت ، همسر ولایت ، مادر امامت ، برشما مبارک باد . . . روزت مبارک عزیزم
مامان غزل
2 خرداد 90 18:38
در زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه مادر است. زیباترین خطاب مادر جان است. مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان كه از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارك
مامان آرتین
8 خرداد 90 9:44
الهییییییییی . خسته شده بودی شیرین زبون ؟؟ باز خوبه مامانی . ما رفته بودیم سفره ابوالفضل بچه همسایمون هی می گفت چرااین خانومه اینقدر حرف می زنه ! چرا ساکت نمی شه !