حموم کردن هلیا خانوم

هلیا جون من و بابایی و اکرم جون با حموم کردن شما داستان ها داریم گلمممممممممممممممممممممممممممممممممم

هلیا جون وقتی خیلی کوچولوتر بودی اصلا تو حموم گریه نمیکردی .

از وقتی بدنیا اومدی تا 9 ماهگی خودم حمومت نمی کردم آخه میترسیدم از دستم سر بخوری . واسه همین  خاله ثریا و اغلب عمه صغری شما رو حموم میکرد اصلاً اذیت نمیکردی و ساکت بودی .

با این حال و من و بابایی موقع حموم رفتن شما کلی استرس داشتیم ، با حوله و لباسهای نازت دم در حموم سرپا وای می ایستادیم و مدام سوال میکردیم کی تموم میشههههههههههههههههههههههههههه و به محض بیرون اومدن شما با کلی دست و بوس و هورا کردن بغلت میکردیم.

از 9 ماهگی من با کمک بابا و یا اکرم جون حمومت کردم اما کم کم که بزرگتر شدی تو حموم گریه کردی.

الان هم که دو سال و چهارماه و دو روزته اصلا حموم کردن رو دوست نداری تا میگم بریم حموم با حالت گریه و اخم بدو میکنی به سمت اتاق خوابت و میگی من خوابممممممممممممممممممم میاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد

اما نمیشه که حموم نری دختر نازم!

من میرم حموم وقتی گرم شد میگم اکرم جون  استخرت رو با کلی اسباب بازی بیاره بعد کم کم شما رو راضی میکنیم که بیای با اسباب بازیهات بازی کنی و اونها رو بشوری و یواش یواش خودت رو هم میشوریم البته موقع شستن سرت یه خورده گریه میکنی .

بعد از پوشیدن لباسهات هم گریه میکنی که من میخوام اب بازی کنممممممممممممممممممم و دوست نداری بری از حموم بیرون ! عجب اوضاعی داریمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

جالبتر اینه که وقتی میریم سوپر مارکت خرید ، چند تا شامپوی خوشگل برمیداری  ، خوبه حموم کردن و شستن سر رو دوست نداری وگرنه خونه ما کلکسیونی از شامپو میشد هههههههههههههههههههههه