چند خاطره از شیرین زبونی های هلیا جون
- هلیا : مامان رفتی ارایشگاه ابلوهات رو خوشگل کردی ؟؟؟ .......... مامان : اره عزیزم ......... هلیا در حالی که سرش رو تکون میده : ولی اصلا خوشگل نشده !!!!!! ! ( بچه ام راست میگه این دفعه اصلا کار ارایشگاه تعریفی نداشت ) .
- هلیا رو بردم دستشویی : نگاهی کرد به دمپایی های صورتی اش و گفت : مامان مگه من پسرم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان : نه عزیزم شما دختری ................ هلیا : پس چرا این عکس ترسناک رو دمپایی های منه ( یک کوچولو ، اندازه نخود روی دمپایی ات عکس سر مرد عنکبوتی هست ) !!!!!!
- هلیا رفته دستشویی ، میگه : مامان مگه این عروسه ؟؟؟؟؟ ....... مامان : کی عروسه ؟؟؟........ با دستش سنگ دستشویی رو نشون میده ، این دستشویی رو میگم ، مگه عروسه که سفید پوشیده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد هم میزنه زیر خنده هههههههههههههههههههه
- با هم رفتیم خیابون ، هوا هم خیلی سرد بود ، کنار خیابون دارن ذرت مکزیکی می فروشن . من سعی کردم باهات صحبت کنم و حواست رو پرت کنم چون روز قبل حالت بد بود و یکسره بالا می آوردی صلاح نبود ذرت بخوری ..... هلیا : مامان من از اونها می خوااااااااااااااام ......... نگاه کردم دیدم یک اقا در حال خرید ذرته،مامان : نه دخترم اون ذرت رو فقط اقایون می خورن شما که اقا نیستی ........ هلیا : اِاِاِاِ من هم دیروز ( منظورش گذشته است ) موهام رو کوتاه کردم خودت گفتی مثل پسرها شدم آقا شدم پس برای من هم بخر دیگهههههههههههههه
- خاله ثریا میگه: هلیا بابارفته دانشگاه ؟؟؟؟؟ هلیا : اره ، من هم فردا صبح میرم مدرسه ، میرم دانشگاه ، به مامان نگاه میکنی میگی : مامان برای من از اون کتابها زیاااااااااااد بخر درس بخونم ، باشه ؟.......... رو به خاله ثریا میگی : من مقنعه ندارم فقط کوله پشتی دارم . حالا چطوری برم مدرسه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- جدیدا ً تو خونه شروع میکنی به رقص کُردی،جالبه که با خودت اهنگ هم میزنی ، میگی : اکرم کیشینگ ( زبونت رو دوبار میزنی به کامتو صدا در میاری ) و دوباره با همون حالت خیلی قشنگ میرقصی .
- وقتی با مامان لج میکنی مامان سرت داد میزنه و میگه : خیلی کار بدی کردی ، کارت زشت بود ( با کمی اخم ) هلیا به صورت مامان نگاه میکنی و میگی : خیلی هم دهنت زشت میشه .
- تو چشمهای مامان نگاه میکنی و از ته دل میخندی میگی : مامان من اومدم نشسته ام تو چشمهات ببین ................................... مامان : اِی هلیای شیطون بیا بیرون ، بعد با هم می خندیم ههههه
- جدیداً عاشق برنامه برنارد شدی ( برنارد 4 - سی دی 2 ) اونقدر با صدای بلند می خندی که چشمهای من و بابا از خوشحالی پر از اشک میشه .
- گاهی اوقات میگی من بزرگ شده ببین ( بلند میشی رو انگشتهای پاهات و دستهات رو هم میبری بالا ) گاهی هم میگی من که هنوز کوچولوام ببین ( میری کنار کمدت و میگی ببین دستم نمیرسه اسباب بازی هام رو بردارم ) بستگی داره کجا چی به نفعت باشه .
- بابایی رفت تصفیه آب خریده از اون موقع همش میگی : بابا جونم برای من شیر کوچولو وصل کرده .... همه باید برای استفاده از اون شیر اب از هلیا اجازه بگیرن ، هلیا هم ظرفهای اسباب بازی و دست و صورتش رو اونجا میشوره .