هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

هلیا و بابا حمید جونش

1390/1/22 14:27
نویسنده : maman sima
826 بازدید
اشتراک گذاری

هلیا جون تا وقتی که شیر میخوردی و دوسالت نشده بود همش میگفتی ماااااااااااااااماااااااااااااااااااااااااان ، و زیاد بابایی نبودی و البته بابا حمید رو بعضی اوقات دلخورش میکردی و میزدی تو ذوقش اما از وقتی از شیر گرفتمت فقط و فقط می گی بااااااااااااااابااااااااااااااااااااااااجووووووووووووووووووووووون

 

بابا هم که می میره برات :

هلیا جون وقتی دو سال و 20 روزت شد کم کم از شیر گرفتیمت و کلاً شیرخوردن رو رها کردی .

از اون روز به بعد بود که همش دنبال باباحمید راه افتادی و وابستگی ات به مامان کمتر و کمترشد .

اونقدر بابایی شدی که وقتی من از اداره میرسم خونه میزنی زیر گریه و میگی چرا بابایی نیومدهههههههههههههههه شما برو بابا حمید بیاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ای دل غافل انگار نه انگار که من دوسال شیرت دادم و شب بیداری ها کشیدم حالا میگی برووووووووووووو!!!!!!!!!

اما اشکالی نداره گلم .

همش میگی بابا به من اب بده ، بابا به من غذا بده ، بابا من رو ببره دردونه ها ، بابا لباسهای من رو بپوشونه ، بابا.....................................

اما این روند بعد سه ماه تقریبا به وضعیت عادی برگشت و حالا مامانی هم شدی الهیییییییییییییییییی قربونت برم من دختر نازم.

البته هنوز هم خیلی بابایی هستی ، دیروز بابا حمید ساعت 1 ظهر رفت مشهد وقتی 11 شب برگشت همچین دویدی سمت بابایی و گردنش رو بغل کردی و پشت سر هم بوسش کردی که انگار صد ساله ندیده بودیش بابا هم که انگار چندصدساله که ندیده بودت.

جدیداً به بابات میگی : بابا حمید - بابا فرفری - بابا جون

بابایی هم که برات غش میکنه نمیزاره کسی بهت بگه بالای چشمت ابرویه ............

شب ها هم معمولا بابایی قبل ازتو خوابش میبره میری صورت بابایی رو بوس میکنی میگی بابا شب بخیر ، خواب های خوب ببینی

آخ که فدای اون شیرین زبونی هات برم دختررررررررررررررر

موقعی که تو ماشین هستیم و بابا کمی با سرعت بره دو تا دستهای نازت رو بالا میاری و با تاکید میگی بابا یواش ( کوچیکتر که بودی میگفتی فواش).

یه شب وقتی بابایی از سر کار اومد خونه گفتی  : بابا رفته بودی انگشت بزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بابایی هم گفت : آره

گفتی: کار کردی خسته شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اونوقت دنبال یک زخم کوچولو رو دست بابایی گشتی و با ناراحتی  گفتی : کار کردی دستت آخ شده ؟

بابا هم  گفت : آره

بعد رفتی دست بابایی رو ناز و بوسش کردی .

بعد به من  گفتی شما کار نکردی چون دستت اخ نشدههههههههههههههههههههههههههههههه

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)