هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

تولد یسنا جون ( دختر عمه هلیا جون )

1390/1/22 14:25
نویسنده : maman sima
997 بازدید
اشتراک گذاری

سوم فروردین تولد یکسالگی یسنا جون ( دختر عمه فاطمه ) بود .عمه فاطمه زنگ زد و همه رو واسه تولد دعوت کرد .

مادرجون کبری ، عمو علیرضا و عمو محمدرضا با خانواده اعلام کردن که واسه جشن تولد یسنا جون میرن .

عمه ها هم که به همراه خانواده تشریف برده بودن  قشم .

عمو محمدرضا گفت بخاطر کارش نمی تونه بیاد و خانم و بچه هاش با ما بیان ، بنابراین مادر جون و پریسا اومدن ماشین ما و با من و هلیا و بابا حمید و اکرم صبح روز سوم فروردین راه افتادیم .

عمو علیرضا و خانمش و مهدی و مهدیس با پریا و پوریا و زن عمو فاطمه هم با هم نزدیک های ظهر حرکت کردن .

 

هلیا جون وقتی رسیدیم خونه عمه فاطمه دو تا تخم مرغ کامل آبپز  با کلی خوراکی نوش جان کردی و بعد از خو.ردن ناهار از بس خسته بودی خوابت برد بعد یک ساعت با سروصدای جشن تولد بیدار شدی و حوصله رقص و بازی هم نداشتی و همش بغلم نشسته بودی .

موقع فوت کردن شمع یهو دیدیم یسنا خانوم هم خوابش برده اما طفلی رو بیدارش کردن و چون خواب آلود بود هلیا و بقیه بچه ها در فوت کردن شمع یسنا رو کمک کردن .

یک پیراهن خوشگل هم از طرف هلیا جون به یسنا کادو دادیم .

آخرهای جشن تولد دیدم بلند شدی و شروع کردی به رقصیدن الهی مامان فدای رقصیدنت بشه خانوم گلی ،مادرجون کبری هم شما رو شاباش کرد .

 

شب خونه عمه فاطمه موندیم و فردا صبح کلی صبحونه خوردی ،  بزنم به تخته تو مسافرت خیلی اشتهات خوب میشه و خوش خوراک میشی.

ناهار هم قورمه سبزی خوردیم و بعدش هم از عمه فاطمه عیدی گرفتی ولی موقع خداحافظی عمه فاطمه زد زیر گریه ، دوباره همه برگشتیم خونه تا عمه رو آروم کنیم اشک ما هم در اومد ، بالاخره مادر جون و پریسا پیش عمه موندن تا دلتنگی نکنه و ما برگشتیم به سمت بجنورد . داخل ماشین بلافاصله خوابت برد و تا خود بجنورد خواب بودی .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زينب عشق مامان و بابا
7 فروردین 90 15:57