هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

بازی های تو خونه

1392/9/25 9:24
نویسنده : maman sima
2,504 بازدید
اشتراک گذاری

**این روزها خیلی علاقه داری نوبتی پانتومیم اجرا کنیم و جواب آن رو حدس بزنیم ، فکر کنم این بازی رو از تلویزیون یاد گرفته باشی ، از سر کار اومدم و تازه ناهار خورده بودم ، رفتم کنار بخاری دراز کشیدم تا یه خورده استراحت کنم ، اومدی پانتومیم ( بچه داری و پارک بردن بچه ) رو اجرا کردی ، من هم نتونستم جواب درست رو حدس بزنم ، بعدش از من خواستی پانتومیم اجرا کنم ، بلند شدم نشستم ، گفتی قبول نیست باید مثل من سرپا اجرا کنی هر چه منت کشی کردم فایده نداشت بالاخره با غر غر کردن بلند شدم سرپا و پانتومیم بازی کردیم .... ( ای کاش خسته نبودم تا بجای غر زدن  با خنده و تشویق بخاطر اجراهای ابتکاری و قشنگت باهات همبازی میشدم اما دخترم نمی دونی چقد برام سخت بود از جام بلند شدم و باهات بازی کردم من و ببخش... بخاطر خستگی هام منو ببخش )

 

**عاشق کفشدوزکهایی دو روز قبل که هوا خیلی خوب بود در حیاط رو باز کردم و اجازه دادم نیم ساعتی بری حیاط ، اونقد خوشحال شدی که انگار دنیا رو بهت دادن عروسکت رو بغل کردی و با هم رفتید حیاط ، منو صدا زدی و مشت کوچکت رو باز کردی 5 یا 6 تا کفشدوزک تو دستت بود سریع مشت کردی که فرار نکنن ، بهت گفتم اونها رو بزار تو باغچه تا برن بازی کنن گفتی باشه ، بعد چند ساعت اکرم جون اومد خونمون بردیش اتاق خواب تا یواشکی یه چیزی بهش نشون بدی ، اینطور که صدات از تو اتاق میومد  یه دونه کفشدوزک اوردی خونه قایمش کردی ولی انگار فرار کرده بود ..... عاشقتم دختر نازمممممممم

 

**یه عروسک داری که بعد عادت کردن به مهد ، فرشته مهربون برات جایزه اورد ، خیلی دوستش داری بهش اب و غذا میدی ( جیش و پی پی میکنه ) پوشکش میکنی ، حمومش میکنی ،لباسهاش رو عوض میکنی و ... اسم اون رو گذاشتی « هلیا » و اسم خودت رو گذاشتی « نورا » و اون شده خواهر جون شما ، یعنی من دو تا دختر دارم و البته بخاطر اشتباه صدا زدن اسمتون من رو سرزنش میکنی و...

 

** برنامه کودکهای دلخواهت ( هاچ زنبور عسل ، باب اسفنجی ، دورا که البته دوبله به زبان فارسی اش رو پیدا نکردم ) رو بصورت انلاین از اینترنت نگاه میکنی .

 

** به کامپیوتر حسابی مسلط شدی و بدون کمک ما  ، سیستم رو روشن میکنی میری برنامه کودک دلخواهت رو باز میکنی و نگاه میکنی وسط برنامه space رو میزنی ، به اینترنت وصل میشی ، بازی هات مورد علاقه ات رو باز میکنی و ...تشویق البته کم کم از کامپیوتر زده شدی و کمتر از قبل پشتش میشینی.

 

** صفحه اول یکی از بازی های کامپیوتری لازم بود اسم وارد کنیم من رو صدا زدی و گفتی اسم هلیا رو با حروف انگلیسی بنویسم  ، من هم چون مشغول پخت و پز بودم و خیلی عجله داشتم این حروف 1heza رو وارد کردم  و رفتم ، اصلا فکر نمیکردم اینقد زود یاد بگیری و به ذهنت بسپری، بعدش دیدم که اول بازی این حروف رو وارد میکنی گفتم  دخترم من اشتباه گفتم اسم شما اینطوری نوشته میشه helya  اما شما چون اولی رو یاد گرفتی دیگه زیر بار نمیری ....گریه منو ببخش که همیشه واست وقت کم میارمممممم

 

** هلیا جون و بابا حمیدرضا استفاده از کامپیوتر رو نوبتی کردن ، روزها نوبت هلیا جونه و شبها نوبته بابایی ، صبح روز جمعه من مشغول کارهای آشپز خونه ام و هلیا خانوم ظاهراً دنبال یه نفر میگرده که باهاش کامپیوتر بازی کنه ، طفلی سراغ من نیومد چون دید دستم بنده و حسابی کار دارم ، صداش رو شنیدم که رفته به باباش میگه :

هلیا : بابا جون دیشب رفته بودیم مهمونی ،شما وقت نکردی کامپیوتر بازی کنی چون نوبتت بود ، الان من بهت اجازه میدم که بیای با من کامپیوتر بازی کنی .پاشو بیا ...

بابا حمیدرضا و من از طرز فکرت خیلییییییییییی خوشمون اومد ایولا داری دخترم ، بدون منت کشی از بابایی میخوای بکشونیش تا از تنهایی دربیای ...ماچ امیدورام همیشه از هوش هیجانی ات بخوبی استفاده کنی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

حمیده جون
25 آذر 92 12:01
ای وروجک کوچولو
سارا مامان باران
26 آذر 92 13:59
ای جونم ماشالا به این دختر زرنگ و باهوشمون
مامان آرتین
26 آذر 92 20:59
آفرین دختر باهوش . چه خوب که کامپیوتر بلده .
مامان مریم
30 آذر 92 9:57
میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ ! یلدا مبارک
مامان گیسو جون
30 آذر 92 11:01
سلام گلم ماشاا... آفرین به اینهمه هوش براش اسپند دود کن برای تبریکت هم ممنون یلذای شما هم مبارک خصوصی
maman sima
پاسخ
مرسی دوست خوبم .... بوس
مامان گیسو جون
30 آذر 92 16:45
همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ .. یلدا مبارک
مامان مریم
4 دی 92 9:15
راس میگی سیما جوون منم همیشه عذاب وجدان دارم که یا سر کارم یا توی آشپزخونه مشغول کارام..هیچ وقت براش وقت نمیذارم و همیشه هم موقع بازیاشون بیحوصله و خسته ایم...قربونش برم که همیشه دنبال همبازیه
maman sima
پاسخ
اره فکر کنم اکثر مامانا اینطورین