چرا نگرانم نیستی؟؟؟
هلیا چند روزی از دل درد شکایت میکرد و من هم عرق چهل گیاه و ... میدادم یا شکمش رو کمپرس گرم میذاشتم ، دیشب اومد آشپزخونه و گفت : مامان من اینقد دلم درد میکنه چرا اصلاً نگران من نیستی ؟؟؟؟( با قیافه عصبانی و حق به جانب )
من ( از این مدل حرف زدنش خنده گرفته بود ): عزیزم خوب من که بهت دارو میدم ، میگم بریم دکتر هم که نمیای ، چکار کنم ؟؟
هلیا : خوب یکم نگرانم باش ...اِ
پینوشت: عزیز دلم اگه بدونی با یک آخ گفتن تو چقد نگران میشم و خودم رو زود می بازم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی