حباب بازی هلیا جون
هلیای نازنینم اولین حباب بازی رو از پسر عمه ات نادر یاد گرفتی و با ایلیار کلی بازی کردین . هر موقع می رفتیم خونه عمه ، نادر می اومد و با شما و ایلیار حباب بازی میکرد تو هم خیلی لذت میبردی تا اینکه
تا اینکه مجبورمون کردی توی خونه هم بساط حباب بازی رو راه بندازیم و من و بابایی هم باهات حباب بازی کنیم .
هفتم عید نوروز امسال عمو حسین از تهران اومد خونمون اول یه خورده ازش دوری میکردی و خجالت می کشیدی ولی عمو حسین اونقدر باهات بازی کرد که بالاخره باهاش دوست شدی و کلی باهاش حباب بازی کردی .
پنجم عید هم که تازه از فرومد اومده بودیم ، من و بابایی حواسمون به صحبت کردن با هم پرت بود که دیدم سرفه کردی و بعدش هم هر چی خورده بودی رو بالا آوردی .
من و بابایی دویدیم به سمت تو دیدم کلی از کف داخل لیوان رو خوردی تا 10 دقیقه همش بالا می اوردی خیلی نگرانت شدم و از اون به بعد وسایل حباب بازی رو قایم کردم تا فعلا باهاش بازی نکنی تا کمی بزرگتر بشی البته تو این کار خیلی حرفه ای هستی اما می ترسیم این اتفاق دوباره تکرار بشه .