هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

هوراااااااااااا بهار اومد دوباره رفتیم شهربازی

1390/1/29 6:22
نویسنده : maman sima
544 بازدید
اشتراک گذاری

بهار اومد و دوباره برنامه رفتن به شهربازی از سر گرفته شد .

دو روز قبل وقتی شنیدی زن دایی فهیمه و ارتین میرن شهربازی گیر دادی که من رو هم ببرین آخه تو زمستون بخاطر سردی هوا این برنامه حذف شده بود و فراموشش کرده بودی اما دوباره یاد ایام افتادی و میگی من رو ببرید شهربازی...

از صبح با خودت قرار گذاشته بودی که بابا حمید شما رو ببره شهربازی ( من و بابایی بی خبر بودیم ) صبح زنگ زدم خونه تا ببینم داری چکار میکنی ، بهم گفتی قراره بابایی شما رو شب ببره شهربازی !

ساعت ۵/۲ اومدم خونه و ناهار خوردم و خواستم یک چرت کوچولو بزنم ، واست کامپیوترت رو روشن کردم و برنامه تام و جری گذاشتم اما نگذاشتی بخوابم آخه گفتی : مامان جون صندلی ام رو بکش جلو ، مامان جون اب می خوام ، مامان ....................

ساعت ۴ بابا حمید اومد زودی بغلش کردی و واسش گفتی برنامه امروزت چیه .

بابایی هم به من گفت تا اماده ات کنم و با هم برین شهربازی .

موقع رفتن عمو محمدرضا زنگ زد و گفت با بابا کار داره .

بابا هم برنامه شهربازی رو به من محول کرد .

من و شما و خاله ثریا و دختر خاله ات زهرا با محمد مهدی رفتیم شهربازی .

اونقدر خوشحال بودی که مدام صحبت میکردی : مامان درخت ها رو ببین سبز شدن ، مامان اینجا گل داره ، چرخ فلک رفته بالا بیا پایین و .............................

اول رفتیم سراغ هلی کوپتر کوچولو خودت بلیط رو دادی و رفتی سوار شدی با اینکه بار اولت بود اما نترسیدی و کلی لذت بردی .

بعد رفتیم سراغ استخر توپ ، از سرسره می اومدی پایین و پرت می شدی داخل استخر توپ کلی بهت خوش گذشت بعد ۲۰ دقیقه بازی باز هم حاضر نبودی بیای بیرون .الهی فدات بشم.

بعد بردمت سراغ قطار ، وسط هفته بود و در کل شهربازی خلوت بود و قسمت قطار هم هیچ کسی نبود ، ورود واسه زیر ۳ سال ممنوع بود اما رفتی و سوار شدی سه دور اول ساکت بودی اما بعد داد زدی مامان من از تونل می ترسممممممممممم

من هم سریع به اقای اپراتور گفتم  اقا هم دستگاه رو خاموش کرد و پیاده شدی .

تو راه برگشت هم واسه اکرم جون که به جمع ما پیوسته بود داستان شهربازی و ترسیدن از قطار رو تعریف میکردی .

شب هم که اومدیم خونه واسه بابای ماجرا رو تعریف کرذدی و گفتی بابا جون اگه شما بیای من نمی ترسم ..........

خدا کنه همیشه شاد و خرم و سلامت باشی گل نازنینم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فروشگاه
29 فروردین 90 6:42
با سلام وبلاگ عالی دارین از فروشگاه ما هم دیدن فرمایید. در صورت تمایل جهت تبادل بنر به ما اطلاع دهید. www.atigejat.com موفق باشید
دایی و زن دایی یاسمن بانو
29 فروردین 90 7:20
سلام
خیلی ممنونم که به وبلاگ هلیا سر زدین .
خدا یاسمین خانوم رو براتون حفظش کنه .
ادرس وبلاگ رو واسم بفرستین ممنون میشم .
باز هم سر بزنین ما هم خوشحال میشیم .

آفتاب صبح
1 اردیبهشت 90 8:55
الهی همیشه زنده و سلامت باشی هلیای خوشگل خاله میبوسمت