هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

شعرهای هلیا جون

هلیای نازنینم قربون اون شیرین زبونی هات برم که اینقدر قشنگ صحبت میکنی عزیزمممممممممم تاب تاب عباسی خدا من و نندازی اگه بخوای بندازی بغل خودم بندازی ********************** اتل اتل توتوله گاو حسن چه جوله گاوش بردن هندسون اسم زنش انقذی کلاش قلمزی ****************** ...
10 اسفند 1389

هلیا هدیه بزرگ خدا به مامان و بابا

به نام خدایی که ارحم الراحمینه و همه بنده هاش رو دوست داره. Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;} ...
10 اسفند 1389

هلیا و شعر های قشنگش

هلیا جون مامان ، عسلم ، قندم ، عشقم ای کاش میتونستم لحظه به لحظه با تو بودن رو ضبط کنم و واست نگهدارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چقدر شیرین زبون و نازنین هستی ... گل من وقتی شعرها رو اونقدر زود یاد میگیری و با لحن قشنگ واسم میخونی از شدت ذوق و لذت نمیدونم چکار کنممممممممممممممممممم دوست دارم اونقدر محکم بغلت کنم تا عشقم رو بهت نشون بدم اما اون کار هم کافی نیست . از دوسالگی شعرهات رو تقریبا کامل میخونی: یه توپ دالم قلقلیه سلخ و سفید و ابیه میزنم زمین ابی میره نمیدونی تا کجا میره من این توپ ونداشتم بابام بهم عیدی داد یک توپ قلقلی داد *************** اتل اتل توتوله گاو حسن نه شیر داله نه پستان گاوشو بردن هندستون یک زن کر...
10 اسفند 1389

هلیا و مینی پارک دردونه ها

هلیای گلم از وقتی هوا سرد شده دیگه نمیشه ببرمت پارک و شهربازی اخه هوا خیلی سرد و ممکنه خدایی نکرده سرما بخوری واسه همین من و بابا حمید و اکرم جون میبریمت مینی پارک دردونه ها ، آخ که چقدر اونجا رو دوست داری... اولین بار که رفتیم مینی پارک دردونه ها دو سال و یک ماهت بود ، فقط با چند تا اسباب بازی مشغول بازی شدی و بقیه اش رو نقاشی کشیدی اما از دفعه بعد که وارد مینی پارک شدیم رفتی سراغ تک تک اسباب بازی ها ( سرسره بازی - تاب بازی - ماشین سواری - استخر توپ و ... ) خیلی خوشحال بودی و همش بالا می پریدی الهی مامان فدات بشه عزیزممممممممممممممم از دفع سوم به بعد هم که از همون لحظه اول شروع کردی به رقص و خنده و بالا پریدن آخ که چه لذتی داشت واسه من و...
10 بهمن 1389

اولین برف بازی هلیاجون

بعد از کلی انتظار بالاخره برف اومد و همه جا رو سفید پوش کرد . هلیا جون دختر گلم از پشت پنجره خونه به بارش برف نگاه کردی و کلی ذوق کردی عزیز دلم ، روز جمعه بابایی و من و شما و اکرم جون رفتیم گردنه اسدلی تا برف بازی کنیم و البته تیوپ سواری مردم رو نگاه کنیم . دختر نازم پوتین های خوشگل سفیدت  که بهش میگی کفش اسکیت رو پوشیدی و رفتیم ، خیلی اونجا واست جالب بود ، اولش که مردم می افتادن یکم ترسیدی ولی بعد همش می خندیدی ، فدای خنده هات بشم مامانی. هلیا جونم اونجا کلی برف بازی کردی و بعدش هم اومدیم خونه خاله ثریا ، کلی برف واست اوردیم خونه تا کنار بخاری با دختر خاله و پسر خاله ات برف بازی کنی .
10 بهمن 1389

گریه شبانه هلیا جون

هلیا جون عزیزکم نمی دونم چرا شبها دیر می خوابی از همون وقتی که خیلی کوچولو بودی موقع خواب کلی گریه میکردی و به سختی خوابت میبره .... ، تازگی ها هم که تا ساعت 1 یا 2 بامداد بیداری و داری بازی میکنی ، عزیزم کاش می دونستی مامان و بابا صبح زود باید برن سرکار ، اون موقع حتماً زودتر می خوابیدی مگه نه ؟   دو شب قبل ساعت 12 خوابیدی اما ساعت 3/5 بیدارشدی و کلی جیغ زدی و گریه کردی، خیلی نگرانت شدم ، نمیدونم خواب بد دیدی یا جایی ات درد میکرد ، الهی بمیر برات عزیزم .   اخرش هم بابایی بلند شد و بهت اب داد تا اروم تر شدی اخه دوست نداشتی بیای بغلم ، اما بعدش اومدی بغلم و خوابت برد . من هم بلند شدم کلیاسفند واست دود کردم و صدقه گذاشتم ک...
10 بهمن 1389