هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

تولد یاسین جون

سلام حلول ماه ضیافت رمضان بر همه مومنان روزه دار مبارک. این مدت که وبلاگ دختر گلم رو نتونستم آپ کنم چند تا دلیل داره : 1- حجم بالای کاری اداره ام. 2 - کند شدن سرعت اینترنت 3 - خراب شدن کابل گوشی ام . از امروز به بعد سعی میکنم هر روز با یک پست جبران روزهای گذشته رو کنم. تولد 2 سالگی یاسین جون ( پسر خاله هلیا جون ) روز پنجشنبه 15 تیر ماه همزمان با نیمه شعبان برگزار شد یک تولد کفشدوزکی کوچک و خانوادگی که من عکسها رو قبل از شروع مراسم و آوردن کیک انداختم  : هلیا و امیر حسین : ...
4 مرداد 1391

عادتهای هلیا جون در 3 سال و 8 ماهگی

میلاد حضرت مهدی (عج) بر همه منتظرانش مبارک... هلیا جون هنوز هم عادت داری شبها دیر بخوابی ، حتما من باید کنارت دراز بکشم و پشتت رو بخارونم تا خوابت ببره ، دستشویی رفتن هم هنوز دقیقه نود انجام میشه گاهی اوقات میگی مامان شما نیا من خودم بلدم برم دستشویی خودم رو بشورم من هم واسه این کار حسابی تشویقت میکنم ، روابط اجتماعی ات خیلی خیلی خوب شده از وقتی کلاس نقاشی میری خیلی تغییر کردی و اجتماعی تر شدی ، مدام میری با بچه های همسایه در پیلوت خونه سرسره بازی و خاله بازی میکنی ، مهمونی هم که میریم سریع میری با بچه ها دوست میشی و بازی میکنی ، همچنان از بوس کردن بدت میاد و اجازه نمیدی کسی بوست کنه ( البته بجز مامان و بابا ) ، حالا دیگه همراه بابا م...
17 تير 1391

برای پدر ...

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید ... ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !     به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!     به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد     به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !     سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسی...
8 تير 1391

تولد 2 سالگی ارتین جون مبااااااااارک

٣٠ خرداد جشن تولد 2 سالگی ارتین جون ( پسر دایی هلیا جون) بود رفتیم خونه شون کلی بازی و رقص و شادی کردیم این عکسها رو هم بعد از تموم شدن جشت نولد گرفتیم : هلیا - امیرحسین - آرتین: آرتین جونم تولدت مبارک ایشاله صدو بیست سال زیر سایه مامان و بابا زنده و پاینده باشی ... خیلی دوستت داریم.   ...
1 تير 1391

کلاس نقاشی

مدتی بود دنبال یک کلاس نقاشی مخصوص کودکان میگشتم هر کجا سر میزدم میگفتن زیر 4 سال قبول نمیکنیم بالاخره پاساژ ارم آموزشگاه نقاشی کودکان هزاردستان قبول کرد از هلیا تست بگیره و به 2 شرط از دخترم ثبت نام کنه 1 - توان یادگیری مناسبی داشت 2 - نظم کلاس رو هم بهم نزنه . ابتدا در مورد کلاس نقاشی و اینکه قراره چیزهای خوب یاد بگیری ، دوستهای خوب پیدا کنی و ... ذهنت رو اماده کردم طوری که با شوق و ذوق تمام واسه ثبت نام در کلاس نقاشی با من راهی شدی ، از قبل بهت گفتم که کلاس نقاشی باید پیش مربی ات بمونی و مامانها نمی تونن اونجا بمونن. از طرفی با مربی آموزشگاه ( خانم سعیدی ) صحبت کردم و توضیحات لازم را درباره اینکه دخترم اولین کلاس آموزشی و دو...
1 تير 1391

زن

حتما بخوانید خیلی قشنگه : از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟ خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند. باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود. بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند. و شش جفت دست داشته باشد....
18 خرداد 1391

روز پدر مبارک

  روز تولد حضرت علی (ع) تنها روز پدر نیست ...  روز مردانگی و انسانیته ... و اون گنجبه که هر کسی نمیتونه اون رو داشته باشه ... روز موجودی با محبت به نام پدر همسر عزیزم ا ز اینکه پدر خیلیییییی خوبی واسه هلیا هستی ازت یک دنیا ممنونم . روزت مبارک پدر نازنینم نگاه مهربان و آهنگ صدای دلنشینت  هیچ گاه از ذهن و اندیشه ام محو نخواهد شد، ای کاش کنارم بودی تا به پاس این روز بوسه ای بر دستان پرمهرت مینهادم ، ای کاش در میان ما بودی تا فریاد دوستت دارم را از زبانم میشنیدی، ای کاش زنده بودی تا من امروز شاخه گل را به دستانت هدیه میکردم ... و چقدر سخت است امروز برای من و امثال من که باید شاخه گل را ...
15 خرداد 1391

شیرین زبونی های هلیا جون

- اکرم جون : هلیا پولهات رو جمع کن بریم واست یک مامان خوشگل بخریم ... هلیا جون : خودت زشتی !! - هلیا جون و آرتین جون ( پسر دایی ) خیلی همبازی خوبی هستید و از کنار هم بودن خیلی لذت میبرن ، به من میگی : مامان ارتین هم زیااااد بره حموم موهاش بلند شه بعد اسمش رو بگذارید هلیا فامیلش هم بشه باخویش. باشه ؟ من : باشه عزیزم ، می خوای موهای شما رو کوتاه کنیم اسمت رو بگذاریم آرتین ؟؟؟هلیا : اره میخوام !! ( از شدت علاقمندی به چه چیزهایی فکر میکنی !!!) - عمه جون خطاب به هلیاجون : عزیزم کُپُلِت رو بخورمممممممممم ... هلیا جون : نه باید مامان و بابا بخورن ... عمه جون : خوب همون بهتر که مامان و بابات بخورن هههههههههههههههه - هل...
4 خرداد 1391