همایش سه روزه کشوری در شهرستان ساری برگزار میشد و من میبایست حتما در آن همایش شرکت میکردم با بابا حمیدرضا مشورت کردم و قرار بر این شد همه با هم بریم شمال ، هم در همایش شرکت کرده باشم هم مسافرتی رفته باشیم . اماحجم بالای کار بابا در اداره شون بعلاوه اینکه مهمانسراهای اداره شون پر بود این فرصت رو از ما گرفت بنابراین خلاف میل باطنی ام مجبور شدم اولین دوری از هلیا رو تجربه کنم . البته از طرفی ، هم میخواستم تنها برم تا ببینم هلیا جونم اونقدر بزرگ شده که دوری مامانش رو تحمل بکنه یا نه ؟؟؟ خلاصه ساعت 7 عصر روز 2 شنبه 13 شهریورماه هلیا جون با اکرم جون و فاطمه جون ( دختر خاله های گلش ) راهی کلاس اسکیت شدن و من نخواستم زیاد رسمی با هلیا خداح...