هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

روز دختر مبارک نفسمممممممممممممممم

دختر نازم ، بهترینم ، عشقم ، نفسم ، ای زیباترین هدیه زندگی ام ................... روزت مبارک. ای بهار آرزوی نسل فردا، دخترم / ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد / نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم   هلیا جونم امروز روز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) و سالروز تولد قمری شماست ، عزیز دلم این روز رو با بهترین ارزوها بهت تبریک میگم : میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید عکس یکسال و یازده ماهگی . ( دقیقا یکسال قبل ) روز دختر مبارک ...
7 مهر 1390

کوتاه کردن موهای دخملی

تا بحال چندین بار خودم واسه مرتب کردن موهات دست بکار شدم و چون سر رشته ای از هنر آرایشگری ندارم فقط چتری هات رو کوتاه میکردم تا موهات مزاحم چشمهای نازت  نشن ، آخه راضی نمی شدی با من بیای آرایشگاه . بالاخره راضی شدی تا موهات توسط عمه فاطمه که چند روزه اومده بجنورد ، کوتاه بشه آخه عمه فاطمه آرایشگره و فوت و فن کار رو بلده . تعطیلات دو روزه رو رفتیم خونه روستا و عمه جون اونجا موهات رو کوتاه کرد ، قیافه ات خیلی بامزه شده چون اولین باری هست که موهات اینقدر کوتاه شده ! این هم یسنا جون ( دختر عمه فاطمه  ) که بعد از کوتاهی موهات اومده تا بوست کنه ، هلیا جون مبارکت باشه عزیز مامان: عکس  یسنا جون : این هم عکس روز قب...
5 مهر 1390

خاله بازی

* این روزها مدام دوست  داری خاله بازی کنی ، اکرم جون زحمت ایفای نقش رو در خاله بازی شما میکشه ، وای که وقتی چادر سرت میکنی درست مثل فرشته ها میشی ................ یک فرشته کوچولوی ناز و مهربون که خدا از اسمون فرستاده تو خونه ما .......................... خدایا شکرت. * حوصله ات سر رفته بود مامان هم با دهان  روزه حال و حوصله اینکه شما رو به پارک یا هر جای دیگه ای ببره رو نداشت ، با هم رفتیم پشت کامپیوتر نشستیم و من عکسهای دوران نوزادی و وقتی خیلی کوچولو بودی رو نشونت میدادم اما هر عکسی که میدی می گفتی این لباسهام کوووووووووووووووووووووووو من این لباسها رو می خواممممممممممممممممم بالاخره دیدم نمیشه کامپیوتر رو هم خاموش کردم و رف...
28 شهريور 1390

روزهای ماه رمضون

* افطاری خونه خاله ثریا دعوت بودیم با فاطمه جون دختر خاله ات بازی میکردی، موقع افطار فاطمه جون که روزه بود بهت گفت : هلیا جون بیا بریم سر سفره روزه مون رو باز کنیم . شما هم با ذوق و شوق اومدی و گفتی : بازش کنید دیگه ؟ گفتم : چی رو ؟ گفتی : روزه تون رو . من هم یک خرما گذاشتم تو دهنم و گفتم ایناها بازش کردم .  با تعجب به اطراف نگاه کردی و گفتی : کووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که ندیدم ، بازش کنید من ببینمش . همه خندیدیم و گفتیم وقتی غذا میخوریم یعنی روزه مون رو باز میکنیم دیگه . اما عصبانی شده و گفتی ؟ ِااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا زود بازش کنید من بینم چه شکلیه !!!!!!!!!!!!!!!! اخر سر گفتم فاطمه جون نمیشد به این ب...
6 شهريور 1390

به یاد برادر عزیز از دست رفته ام

رضا جان ، داداش خوبم امروز 27 مرداد سال 90 ، هشتمین سالگرد رفتنت از کنار ماست ،هیچ وقت خاطره اون روز تلخ از ذهنم پاک نمیشه :  27 مرداد سال 82 روز میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) یعنی روز مادر همه خانواده بر سر سفره ناهار نشسته بودیم که زنگ خونه به صدا در اومد و ................. خدای من چه روز بدی بود خدا کنه هیچ وقت خبر بد در خونه کسی نیارن . رضا جان  ، مامان تو اون روز خیلی خوشحال کنار بچه ها ، عروس و دومادها نشسته بود و مدام میگفت جای رضا خالیه اما نمی دونست جای تو داره برای همیشه خالی میشه ... شب قبل از سفر اومدی گفتی می خوام واسه خرید اجناس مغازه برم تهران ، مامان و بابا گفتن : چه کاریه ؟ تلفنی سفارش بده . گفتی : نه من ...
27 مرداد 1390

تفریح روز جمعه 21 مرداد

5شنبه رفتیم خونه روستا و اونجا افطار کردیم صبح جمعه هم رفتیم باغ و در کنار مادر جون ، عمه جون ، مژگان - نادر - اکرم - پریسا - پریا - مهدیس و ... خیلی خوش گذشت : مهدیس - هلیا - پریا ( دختر عموهای مهربون ): هلیا جون و مهدیس جون کنار درخت شلیل : این هم ایلیار جون - هلیا جون و مهدیس جون روی یخچال - خونه روستا : هلیا و بابا حمیدرضا ...
22 مرداد 1390

چند تا عکس جدید از گل دختر مامانی

هلیا خانوم سوار بر ماشین ایلیار جون ( این ماشین کادوی مامان و بابای ایلیار جون واسه روز تولدشه ): هلیا جون و پسر دایی اش آرتین جیگر ( روز تولد دایی مهرداد 5/5/90): بندک شلوارک رو تازه خریده بودم به اصرار خودت پوشیدی گفته باشم : تولد دایی مهرداد خونه مادر جون (5/5/90) هلیا جون و ارتین جون در شهربازی:  این هم جدیدترین عکس هلیای عسل که دیروز ازش گرفتم (12/5/90 ) ...
19 مرداد 1390

هلیا خانوم : زمستون اومده وسط تابستون ؟؟!!

دیشب دایی مهرداد و مادرجون اینا خونه ما بودن ، بعد افطار همگی سرگرم صحبت کردن بودیم و تو هم رفتی اتاقت و ازت خبری نبود یک بار یواشکی بهت سر زدم دیدم مشغول کنجکاوی در کمد دیواری هستی ، نیم ساعت بعد با این تیپ اومدی پیش ما ، ساک لباسهای زمستونی ات رو پیدا کرده بودی و ... کلاه دو سال قبلت ، دستکش های پارسال ، نیم پوت های پارسال و بلوز زمستونی پارسال ( الهی فدات بشممممممممممممممممممممممممممممم من ) با همون لباسها مشغول خوندن نماز شدی ( قبول باشه وروجک شیطون ): الهی مامان فدای خنده های نازت بره : آخی ، خسته شدی عزیز مامان ؟ قبل افطار  اومدی سراغ گوشی مامانی و از خودت عکس گرفتی این هم دو نمونه اش ...
19 مرداد 1390