هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

عشق نقاشی کشیدن

هلیا جونم هنرمند کوچولوی مامانی ، اونقدر به نقاشی کردن علاقه داری که  ساعتها نقاشی کردن خسته ات نمیکنه و هیچ وقت به پیشنهاد نقاشی از طرف اطرافیان جواب منفی نمیدی ...   دختر نازن نقاشی کردن رو با ماژیک روی دفتر نقاشی های بزرگی که بابا حمید واست خریده بود در یکسالگی شروع کردی . روز بروز علاقه ات به هنر نقاشی بیشتر و بیشتر شد واسه همین من برات مداد رنگی ، ماژیک ، آبرنگ  ،مداد شمعی و رنگ انگشتی خریدم . رنگ انگشتی بدلیل اینکه رو جعبه اش نوشته واسه زیر سه سال ممنوعیت داره گذاشتمش واسه وقتی بزرگتر شدی، رنگ امیزی با آبرنگ هم واست جالب بود اما چون بلد نبودی باهاش کار کنی اونقدر قلمو رو خیس  کردی که برگه هات پاره شدن ....
22 فروردين 1390

حباب بازی هلیا جون

هلیای نازنینم اولین حباب بازی رو از پسر عمه ات نادر یاد گرفتی و با ایلیار کلی بازی کردین . هر موقع می رفتیم خونه عمه ، نادر می اومد و با شما و ایلیار حباب بازی میکرد تو هم خیلی لذت میبردی تا اینکه   تا اینکه مجبورمون کردی توی خونه هم بساط حباب بازی رو راه بندازیم و من و بابایی هم باهات حباب بازی کنیم . هفتم عید نوروز امسال عمو حسین از تهران اومد خونمون اول یه خورده ازش دوری میکردی و خجالت می کشیدی ولی عمو حسین اونقدر باهات بازی کرد که بالاخره باهاش دوست شدی و کلی باهاش حباب بازی کردی . پنجم عید هم که تازه از فرومد اومده بودیم ، من و بابایی  حواسمون  به صحبت کردن با هم پرت بود که دیدم سرفه کردی و بعدش هم هر چی خورده ...
22 فروردين 1390

سرماخوردگی مامان و هلیاجون

هفته گذشته دو تا مراسم دعوت شدیم دوشنبه جشن نامزدی پسرخاله ات علی محمد و 5 شنبه دعوتی عمو محمدم که از مکه اومدن . توی این دعوتی ها من ویروس سرماخوردگی رو گرفتم و از صبح روز جمعه مریضی من شروع شد ............................ صبح جمعه که بیدار شدم دیدم گلوم به شدت میسوزه بلافاصله ماسک زدم و تا جایی که می تونستم از تو و  بابا حمید دوری میکردم تا خدایی ناکرده شما رو گرفتار نکنم . هلیا جون ازیک طرف از بس خوشحال بودی که مامان خونه است و از طرف دیگه نمیخواستی مامانت رو مریض ببینی همش دور من میچرخیدی و ماسک رو از صورت من بر میداشتی ، هر غذا و خوراکی که داشتی به من هم میدادی و ................................بالاخره این ویروس رو از من گرفتی...
24 اسفند 1389

شیرین زبونی های دخمل خوشگلم

مکالمه هلیای بیرون آینه با هلیای داخل آینه ............................. دیروز که میخواستم برم  کلاس  شیرینی پزی بهت گفتم دخترم برو لباسهات رو بیار اماده شو ببرمت خونه خاله ثریا. بهم گفتی باشه وقتی می خواستی بری اتاق خودت یهو خودت رو داخل آینه قدی دیدی و جلوی آینه وایستادی . من هم که یواشکی بهت رو نگاه میکردم دیدم داری به آینه نگاه میکنی و ازطرف هلیای داخل و بیرون آینه صحبت میکنی : - ( هلیای بیرون آینه ) : من میخوام برم خونه خاله ثریا با حسن و فاطمه بازی کنم - ( هلیای داخل آینه ) : نرو دیگه - نه میخوام برم بازی کنم - من چکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد من اومدم نزدیک تر و گفتم دخترم داری چکار میکنی ؟ گفتی : دارم با هل...
11 اسفند 1389

هلیا و کارهایی که اولین بار تونست انجام بده - 2

دختر جیگرممممممممممممممممممم تموم لحظه های با تو بودن واسم خاطره است و این خاطرات اونقدر زیباست که توصیف کردنش محاله . گل قشنگم تا جایی که میتونم این خاطرات رو ماندگار میکنم تا بزرگ که شدی بخونی و خودت هم لذت ببری .   Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; fon...
11 اسفند 1389

هلیا و کارهایی که اولین بار تونست انجام بده - 3

سری سوم کارها و شیرین کاریها و خاطرات قشنگت رو هم بخون عسلممممممممممممممممممم Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;} table.MsoTableGrid {mso-...
11 اسفند 1389

دامنه لغات هلیا جون از زمان تولد تا 2 سالگی

هلیا جون الان که ماشاءالله مثل بلبل صحبت میکنی اما بعضی لغات رو خیلی جالب تلفظ میکنی فرهنگ لغات جالبی داری گلم ببین : البته این فرهنگ لغات شما تا دوسالگی تون عزیزم Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-langua...
11 اسفند 1389

هلیا جون و دایی مهرداد

دختر گلم گاهی اوقات کارهایی میکنی و حرفهایی میزنی که من و بابایی و بقیه  دو تا شاخ گنده از روسرمون میزنه بیرون که این چیزها رو از کجا بلدی فسقلی نازمممممممممممممممم سه ماه قبل وقتی دوسال و یک ماهت بود با دایی مهرداد نشسته بودی پشت سیستم کامپیوتر دایی جونت ، دایی مهرداد هم که مرخصی سربازی اومده بود داشت به شما عکسهای دوران دانشجویی اش رو نشون میداد و از شما می خواست ازبین افراد داخل عکس دایی مهرداد رو پیدا کنی . بعد از دیدن کلی عکس برگشتی به دایی جونت با حالت ناراحتی میگی : من زن دایی ندالممممممممممممممممممممممممممممممممم   یهو دیدم دایی مهرداد شما رو بغل کرده اورده به من میگه بگیر این خانم کوچولو رو داره به من میگه چرا زن...
11 اسفند 1389